خاطره زیر را مرحوم حاج شیخ غدیر علی ممیز(پدربزرگم)در اوائل دهه هشتاد نقل فرمودند والبته بعد از وفاتشان از زبان چند تن از علمای شهرضا که در آن زمان طلبه مدرسه علمیه صاحب الزمان بودند نیزتکرار شد:

اوائل دهه پنجاه بود که یکبار لیست وجوهات مربوط به حضرت امام (ره)را با پست به سمت عراق فرستادم، علی رغم احتیاط من آدرس گیرنده در اداره پست اصفهان لو رفت و ساواک مطلع شد.من را در شهرضا دستگیر کرده وبه سرعت به ساواک اصفهان منتقل نمودند.

از هنگام ورودم به اتاق بازپرسی ، مرتب تلفن زنگ می زد وعلمای اصفهان سفارش من را می نمودند.چشم هایم بسته بود ولی می شنیدم که یکی از ساواکی ها که از این تماس ها حسابی کلافه شده بود از دیگری پرسید:این کیست که امروز آورده اند؟

دیگری جواب داد: از طرفداران خمینی است.

او گفت:گمان نمی کنم که خود خمینی هم به اندازه این شخص طرفدار داشته باشد!

سه روز بی آب وغذا در زندان بودم.روز سوم بازپرس آمد و گفت : چیزی نمی خواهی؟

گفتم :اگر چایی باشد می خورم.

یک استکام چایی آوردند اما لب نزدم.مامور ساواک عصبانی شد ونصف چایی را سر کشید و فریاد زد:

ببین که چیزی در آن نریخته ام!

بعد از اطمینان از مسموم نبودن چایی نصف باقیمانده را خوردم.

چند ساعت بعد با وثیقه یکصد هزارتومانی مرحوم حاج سید حسن کسائی و حاج سید محمد بحرینی(از بازاریان شهرضائی مقیم اصفهان) آزاد شدم وبه شهرضا باز گشتم.

از عکسهای ماندگار




برچسب ها : شهرضا برچسب ها : غدیر علی ممیز