انتخابات 24 خرداد 92......آیا فتنه جدیدی در راه است؟ قبل از انتخابات یا بعد از آن؟ اصلا دولت احمدی نژاد تا ان وقت مانا و ماندگار است؟آیا برگزاری دو انتخابات ناهمگون به نفع نظام است؟ شهرضای صدو چند هزار نفری و صد کاندید برای شورا ! وده ها سوال دیگر که با تحویل سال جدید هر روز داغ تر و داغ تر می شد...

بعد ازظهر 25 خرداد 92

اصلا نای راه رفتن ندارم.باید مواظب باشم که از پله های متعدد فرمانداری شهرضا نیفتم! عجله می کنم تا به ماشین نوک مدادی ام برسم و بعدهم خانه و یک خواب مفصل...تازه یادم می افتد که ماشینم تعمیرگاه است و مثل یک عابر حیران به دنبال صاحب ماشینی می گردم. معاون سیاسی فرماندار که به علت خستگی زیاد فشارش در حال ولو شدن! است در حالی که دارد درب اتاقش را قفل می کند مرا می بیند و دعوتم می کند به سوار شدن به پرایدش.... یک بیداری چهل ساعته که اگرچه از نظر زمانی بارها سابقه کرده ام اما از نظر فشار کاری برایم بی سابقه بود.حضور در فرمانداری در اولین ساعت صبحگاه روز انتخابات،بازدید از حدود بیست شعبه رای گیری در شهرستان به عنوان عضو هیئت اجرایی انتخابات،تب و تاب نتیجه انتخاب رئیس جمهور و جذر و مد کشنده آراء رئیس جمهور منتخب به طوریکه گاه صندوقی بما می گفت کار تمام است و صندوق دیگر می گفت جمعه بعدی هم مهمانید!  و تازه بعد از نماز صبح اولین صندوق های شورای شهر به فرمانداری رسید .عوامل اجرایی صندوق ها با عجله فراوان صندوق ها و لیست شمارش بلند قامتی را  که حسابی روی اعصابشان راه رفته بود را با غرولند جلویمان پهن می کردند و از ما می خواستند که فی الفور مرخصشان کنیم تا بروند لالا! تا حوالی ظهر صندوق پشت صندوق بود که وارد فرمانداری می شد و در این گیر ودار که اصلا تجمیعی شروع نشده بود بعضی ها پشت نرده فرمانداری التماس می کردند که نتیجه را به آنها بگوییم!. کار کمر شکن شروع شد. اعضای هیئت اجرایی دور یک میز نه چندان مستحکم نشستند و بعد از باز نویسی اراء تمام صندوق ها به ترتیب نفرات ، کار تجمع آراء حدود هشتاد نفر کاندیدای شورای شهر را به اتمام رساندند با نتیجه ای که به سرعت معروف شد به :5+6....

به خانه رسیدم. نفسی که تازه کردم ، موذن صلای اذان در داد که الله اکبر الله اکبر...

لبخند رهبر را که از طریق امواج سیما دیدم خستگی از تنم جل و پلاسش را جمع کرد و الفرار. به جز یکی از منتخبین شورا ها که به واسطه تماس با ابوی، ابلاغ خسته نباشید نموده بودند دیگر خبری از دست مریزاد و خسته نباشید و این حرف ها نبود....بنابر این چاره را در این دیدم که خودم از خودم تشکر کنم: خسته نباشم! خدا قوت

 

 




برچسب ها : شهرضا برچسب ها : انتخابات برچسب ها : سیاسی برچسب ها : خاطره