با سه همسفرم درست هنگامی که رادیو مارش اخبار نیمروزی را داد زد راهی مرز شدم.اراک،خرم آباد، اهواز و آخرکار هم آبادان وشلمچه. بدون فوت وقت و دقایقی پیش از آنکه موذن ، فریضه صبح را اذان کند عراقی شدیم. نجف مقصد نخست ما بود. بسیار شلوغ و پر از ازدحام. رسیدن دست به شبکیه ضریح مولا که هیچ دیدن خود ضریح هم برایمان آرزو شده بود. فردا صبحی به نیت زیارت کاظمین ماشینی کرایه کردیم. از قضا زیارت سامرای غریب هم نصیب شد و در یک روز موفق به پابوسی پنج امام شدیم.  اوج همایش اربعین از چند روز قبل از ان و با پیاده روی به سوی کربلا شروع می شود. گرچه برای ما ایرانی مسیر هشتاد کیلومتری نجف به کربلا شناخته شده تر است ولکن برای خود عراقی ها مسیر کاظمین به کربلا و هم چنین مسیر شط که بسیار سرسبز و از کنار رودخانه دجله است مشهور تر و گاهی پر ازدحام تر است. عمود های مشهور مسیر نجف تا کربلا امروزه برای مسافران این راه به گام های عاشقی تفسیر می شود. تازه کارها می خواهند دوروزه عاشق شوند ولی خبر ندارند که در پسِ این آسان نمودن ها می افتند یک به یک مشکل ها. برخی پاهایشان تاول می زند و برخی کوفته می شوند جوری که کل سفرشان را تحت الشعاع قرار می دهد. تنوع موکب ها هم در نوع خود دیدنی است و قابل توجه. تقریبا تمامی ایستگاه های خدمت رسانی به زوار اربعین مردمی است و غالبا از سوی طوائف و قبائل عراقی سرپا می شود. در برخی موارد استثنائی مانند موکب دولت کویت این خدمت رسانی از سوی یک دولت و البته به صورت بسیار پیشرفته و مکانیزه ارائه می شود. برخی اماکن زیارتی مانند حرم های مطهر قم و مشهد و هم چنین مسجد مقدس جمکران هم برای خود جایی سرپا کرده اند. موکب هایی که توسط ایرانی ها سرپا می شود معمولا صبغه فرهنگی هم دارند و فعالیت هایی مانند پاسخگویی به سوالات شرعی و مشاوره را هم ارائه می دهند. بساط چای غلیظ و سنگین همراه با شکر که معروف به چای عراقی است بیش از همه در سراسرمسیر به چشم می خورد. قاعدتا عراقی ها بهداشت خاص خودشان را دارند و باید چشمانت را به روی برخی چیزها ببندی. سه وعده غذا در موکب های مختلف ارائه می شود. میوه هایی مثل موز و پرتقال هم در فواصلی دور به چشم می خورد. عمامه به سر هم به نسبت جمعیت کم نیست مخصوصا سادات. برخی زوار مقیدند که حتما پرچم کشور خویش را هم به دنبال داشته باشند. در کنار پرچم ایران، پرچم ترکیه ، جمهوری آذربایجان،پاکستان و حزب الله لبنان زیاد به چشم می خورد. طبق آمار حضور حداقل پنجاه ملیت مختلف در این گردهمایی بزرگ قطعی و محرز است. در شب نخست یک عراقی جمع ما را به زور و التماس به خانه اش که حدود یک کیلومتری جاده بود مهمان کرد. برخی زوار از استان فارس هم به ما ملحق شدند. زیارت عاشورا و روضه ای سرپا شد و این میزبانی فرجام خوبی داشت.

بعد از طی کردن حدود هزار و پانصد عمود به کربلا رسیدیم. شهری در حال انفجار از موج جمعیت. ساختمان های نیمه کاره هم آباد شده اند از کارتن خواب های ملکوتی. به گمانم که نه ، حتما تحلیل گران غربی این سوال را برای خود مطرح می کنند که یک شهر کوچک با ابعادی مختصر چگونه جمعیتی بیست و چند میلیونی را تاب می آورد.اول گنبد علمدار کربلا را دید زدیم و سپس در حالیکه بخاطر قفل شدن جمعیت ، همه فارسی زبانان ناخودآگاه با خنده و یا تعجب کلمه (مِنا) را زیر لب زمزمه و یا بلند ندا می کردند،چشمانمان  به نگاره پرچم خونین اباعبدالله آراستیم و یکصدا گفتیم: السلام علیک یا اباعبدالله


 




برچسب ها : خاطره