تقریبا سال هشتاد بود که در یکی از روزنامه های محلی مطلبی در رابطه با شادی در اسلام رو خوندم.حدود دو صفحه بود.خوشم آمد ودیگر ولش نکردم.روزنامه خواندنم هم مثل فیلم دیدنم است یعنی یا اصلا نمی بینم ویا اینکه تا آخرش رو میرم.هر کتاب ویا مطلبی که درباره شادی به دستم می رسید بوسه بارانش می کردم!!.هم چنین در باره آیات وروایات مرتبط با بحث شادمانی کندوکاو زیادی کردم.وقت زیادی گذاشتم .حتی یادمه یه تابستونی  که با رفقا جهت طرح تابستانی به مشهد رفته بودیم با اینکه تا ظهر کلاس داشتم سریع بعد از نماز به کتابخونه حرم می رفتم ومطالعه می کردم.شاید اگر آن روز رفاقت بیشتری با کامپیوتر داشتم وقتم کمتر گرفته می شد .بهرحال گذشت تا اینکه حدود سیصد صفحه مطلب شد.همان زمان هم به سرم زده بود که  نوشته هایم  را بچاپانم!! ولی واقعا نمی دونستم باید چکار کنم وبه کجا برم. هیچ کدوم از دوستانم هم عملا تجربه چاپ کتاب نداشتند. بهار امسال بود که یکی از رفقا که خودش با تجربه های زیاد به خم وخال چاپ کتاب آشنا شده بود پیش قدم شد وزحمت چاپ کتاب رو متقبل شد.از مجوز چاپ وطرح جلد گرفته تا آوردن کتاب از چاپخانه به درب خانه مان.

نامش را گذاشتم شیدای شادی.چند روزه که چاپ شده والبته نقدها وتعریف های زیادی را بدنبال داشته .بیشتر نقدها به بعضی ریزه کاریهای چاپ بوده است تا محتوا.هر چه باشد به تعبیر امام صادق (ع):احب الاخوان الی من اهدی الی عیوبی.من کشته مرده همین نقدها هستم.شاید بعضی از مطالبش را به مناسبت های گوناگون توی وبلاگ بگذارم.




برچسب ها : شادی