سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 778952
  • بازدید امروز: 19
  • بازدید دیروز: 50
  • تعداد کل پست ها: 278
درباره
سیدمحمدحسن صالح[90]

منم مثل خیلی ها توی این عالم نفس می کشم . فقط دلم میخواد که زمین وزمان رو آلوده نکنم!

جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی



ابر برچسب ها
دین[46] ، شهرضا[35] ، سیاسی[27] ، انقلاب[20] ، خاطره[18] ، سفرنامه هند[15] ، امام حسین[12] ، حجاب[10] ، پست مدرنیسم[10] ، سفرنامه عمره[9] ، رسانه[7] ، قم[7] ، انتخابات[7] ، امام زمان[7] ، اخلاق[5] ، امام رضا[5] ، غدیر علی ممیز[5] ، شادی[4] ، اجتماعی[4] ، پیامبر اکرم[4] ، حضرت معصومه[4] ، حضرت زهرا[3] ، دعا[3] ، انتخابات[3] ، امام خامنه ای[3] ، صبر[3] ، علم[3] ، عبادت[2] ، ماهواره[2] ، مرگ[2] ، مقاله[2] ، نوروز[2] ، سینما[2] ، سفرنامه هندوستان[2] ، زن[2] ، امام حسن عسکری[2] ، ازدواج[2] ، امام جواد[2] ، دوستی[2] ، خانواده[2] ، فلسطین[2] ، کتاب شناسی[2] ، کودک[2] ، شهادت[2] ، حضرت زینب[1] ، حکمت الهی[1] ، حوزه[1] ، بدعت[1] ، ترافیک[1] ، تهاجم فرهنگی[1] ، جنگ نرم[1] ، چهارشنبه سوری[1] ، امام حسن[1] ، اسرائیل[1] ، احترام به والدین[1] ، اخلاق[1] ، اربعین[1] ، آزادی[1] ، امام خمینی[1] ، امام سجاد[1] ، امام صادق[1] ، امام عسکری[1] ، امام علی[1] ، سفر نامه عمره[1] ، سفرنامه بوشهر[1] ، رضاخان[1] ، سفرنامه کردستان[1] ، شب قدر[1] ، شهید بهشتی[1] ، شهید مطهری[1] ، شیطان[1] ، هندوئیسم[1] ، ولایت فقیه[1] ، وهابیت[1] ، کتاب جدید[1] ، مسیحیت[1] ، معرفی کتاب[1] ، مفاتیح الجنان[1] ، عوض حیدرپور[1] ، عید غدیر[1] ، کودک[1] ، ماه رمضان[1] ، ماه شعبان[1] ،

ورود به سرزمین هند

ساعت از ده گذشته بود که پرواز تهران -دهلی در فرودگاه ایندیرا گاندی دهلی نو به زمین نشست.صدای غرش هواپیماهای مختلف نشان از آن داشت که فرودگاه شلوغ و پر پروازی باشد.بعداز پیاده شدن از هواپیما وطی کردن مسافت زیادی که همه سرپوشیده بود به سالن اصلی رسیدیم و پاسپورتهایمان بررسی شد.فرودگاه عظیمی بود.بزرگ و شایسته یک شبه قاره.اساتید همراهمان با تعجب به هم می گفتندکه فرودگاه دهلی به کلی عوض شده! ظاهرا هشت سال پیش که به هند آمده بودند فرودگاه پایتخت این کشور خلاصه می شده در یک سالن فرسوده وچند صندلی تاریخ گذشته وحال آنکه امروزه با یک ساختمان نوساز مواجه شده بودند.

برای اولین بار وارد محیطی می شدم که حجاب در آن الزامی نیست.با این وجود بسیاری از مسافران مسلمان حجاب بر سر داشتند وجوزده نشده بودند.برخلاف خود هندی ها، برهنگی در توریست های غربی مشهود تر ونمایان تر است.گیت بازرسی فرودگاه را رد کردیم وعملا وارد کشور هندوستان یا همان India شدیم. در بین راهمان یک فروشگاه نسبتا شکیل وجود داشت.مختصر سرکی کشیدم اما متاسفانه جز شراب و به تعبیر لطیف هندی ها black dog چیز دیگری نداشت.یادم افتاد به دعوای معروف شراب وسرکه در روایات خودمان.شراب گرم است و ماحصل دوزخ وساخته دست شیطان.در برابرش سرکه است.مایعی سرد وخنک که جزء جداناشدنی سفره پیامبر بود اما امروزه در خانه طلبه ها هم خبری از آن نیست بقیه مردم که جای خود دارد!

احساس غربت زیادی می کردم با محیط جدید.اینجا شاید مجبور شوی چشم به روی ارزشهایت ببندی و اسیر مظاهر بالیوود شوی که سر تا پای مناظر پیش رویت را پر کرده اند. خدایا کمکم کن که نغلزم و مطرود درگاهت نشوم.......

کمی صبر کردیم تا همه دوستان برسند.دو سه تا از همان پرواز اولی ها گیر دادند که حتما باید دستشوئی های این فرودگاه هم ما را تجربه کند! بخاطر کمی وقت مخالفت ها شروع شد اما بلاخره غالب شدند و مجبور شدیم که منتظرشان بمانیم.اما مشکل اصلی این بود که در این فرودگاه کاملا غربی آیا دستشویی ایرانی هم پیدا می شود!؟ خوشبختانه هندی ها فکر همه چیز را کرده بودند تا اسباب رضایت خاطر مسافران ایرانی خود را بدست آورند.بعد از دقایقی دوستان آمدند با رویی گشاده ومشعوف از تمیزی دستشویی ها!

به درب خروجی نزدیک شدیم.صحنه جالبی را دیدم.مردم در صف های متعدد نوشته های کوچک وبزرگی را در دست داشتند و مرتب آن را بالای سر می بردند.ابتدا فکرکردم که تبلیغات هتل هاست برای جذب توریست.یعنی مثل ایستگاه راه آهن مشهد دست شما را می گیرند وبه زور هل می دهند در یک هتل فرتوت با اتاق های یائسه ومشرف به تخریب.اما سریع متوجه شدم که این جماعت تابلو به دست هر کدامشان منتظر مسافری است که بعضا در انتظار قدم های او اشک شوق می ریزد. نمی دانم چرا ناخودآگاه یادم افتاد به شب های چهارشنبه در حرم حضرت معصومه و بیرق ها وپارچه هایی که کاروان های روی دستشان می گیرند برای پراکنده نشدن جمعشان.

شخصی کوتاه قد به ما نزدیک شد.با عینکی دودی وهیبتی کاملا هندی.دست وپاشکسته به زبان فارسی به ما سلام کرد وخوش آمد گفت.خودش را حیدر معرفی کرد.شناختیمش چون قرار بود راهنمای گروه ما در این سفر باشد.حیدر بعد از خوش وبش مختصر با حاج آقا حقانی و دکتر خواص ما را به سوی مینی بوس توریستی که از قبل برای انتقال ما آماده شده بود راهنمایی کرد.

زشت اما واقعی!

به محض خروج از فرودگاه با بعضی از واقعیات کشور شگفتی ها از نزدیک آشنا شدم.عبارات سفرنامه های کهن و معاصر جلوی چشمانم رژه می رفتند و به ذهنم تلنگر می زدند.بسیار شنیده وخوانده بودم از احترام شدید هندی ها به حیوانات.نزدیک مینی بوس و دقیقا وسط راه مسافران یک سگ در آرامش کامل خوابیده بود.نگاهش که می کردی انگار همان سگ اصحاب کهف است که سیصد سال از خواب او گذشته است.بی خیال از شلوغی دور و برش ومطمئن به خوابگاهش.احدی هم جرئت نداشت بگوید که بالای چشمت ابروست! حال این صحنه را مقایسه کنید با ایران خودمان که اکثر حیوانات از سابه ملت پارسی  وحشت دارند چه برسد به حضرت خودشان.

اما این یک طرف ماجرا بود.پازل های کشور هند همیشه زیبا نیست.وقتی سوار مینی شدم دیدم رفقا همه سمت چپ را نشانه گرفته اند و با تعجب به هم می گویند:آنجا را نگاه کنید. گاه از روی تمسخر می خندیدند و گاه انگشت تعجب به دهان گرفته بودند.من هم نگاه کردم. باورش سخت است وهضمش سخت تر اما باید دید و قدر دانست فرهنگ کهن بوم خودمان را.شاید برای کسانی که  روزشان را با فیلم های بزک کرده هندی شب کرده باشند این صحنه دروغی بیش ننمایاند اما یک واقعیت است. یکی دو تا هم نبود در طول سفر  و در اقصی نقاط هند بارها شاهدش بودیم.حال آن صحنه چه بود؟ جوانک آرام و با طمانینه زیپ شلوارش را پائین آورد و شروع کرد به ادرار کردن در ملاء عام. به همین راحتی!

حال به نظر شما باید رشد اقتصادی و بمب اتم و پیشرفت های IT هند را باور کرد و یا عبارت بعضی هند دیده ها که قبل از سفر به ما می گفتند کشوری که شما می روید یک دستشویی بزرگ است!




برچسب ها : سفرنامه هند



در مسیر فرودگاه

ساعت یک نیمه شب همگی جلوی ساختمان مرکزی موسسه در خیابان جمهوری قم گردهم آمدیم.جز یک نفر از دوستان آذری که ایل وتباری برای بدرقه اش آمده بودند بقیه بدون همراه آمده و مظلومانه در انتظار شروع سفر بودند.حتی بعضی ها ماشین سواری شان را گذاشتند همانجا و سپردند به امان خدا تا دوازده روزی گردو خاک قم را بخورد.ساک ها نوعا کم حجم و کوچک بود.مسئولان تدارکات اردو که از خود دوستان بودند و بعداظهر کلی برنج و کنسروهای متنوع ماهی و خورشت خریده بودند وتا دیر وقت مشغول بسته بندی آنها بودند،کارتن ها را داخل اتوبوس گذاشتند.قبل از حرکت حاج آقای فتحعلی مدیر گروه کلام موسسه لطف کرده و با وجود کسالت شدید برای بدرقه وخداحافظی با دوستان آمدند. همه چیز عجیب بود! از آمدن سر وقت بیست وچند طلبه گرفته تا آماده بودن اتوبوس.از همه مهم تر حرکت کردن اتوبوس سر موقع مقرر بود که واقعا یک مورد نادر بود! تیم مدیریتی اردو بساز و دم خور با بچه ها انتخاب شده بودند.حاج آقا حقانی مدیر امور بین الملل موسسه ، دکتر خواص قائم مقام گروه کلام و دکتر جعفری معاون آموزش گروه.دکتر فاریاب هم از دوستان دکتری به واسطه علاقه خودشان، به جمع ما ملحق شدند تا اگر یه وقت یه جایی گفتند این اردو در مقطع دکتری است دروغ از آب در نیاید!!!

با نام الله اتوبوس به راه افتاد.وقتی در خیابان ساحلی چشمم افتاد به گنبد غرق در نور حضرت معصومه (س)  حسابی بغضم گرفت.ناخود آگاه فراز های آخر زیارت نامه حضرتش را زیر لب زمزمه کردم: یافاطمه اشفعی لنا فی الجنه  فان لک عند الله شان من الشان.گفتم عمه جان نکند این آخرین باری باشد که مرقد و بارگاهت مهمان چشمان کوچکم شود .ازقم شهر علم واجتهاد والبته پروژه های عظیم ناتمام خارج شدیم.در آزاد راه قم - تهران یکی از دوستان خوش ذوق شمالی سوهان پخش کرد واز همان وقت شیرینی سفر شروع شد. خیلی سعی کردم بخوابم اما نشد.اصولا از کودکی با خواب در ماشین و اتوبوس میانه ای نداشتم.

اندر احوالات فرودگاه وطن

سه ساعتی از نیمه شب گذشته بود که رسیدیم فرودگاه امام.فرودگاهی که در استان قم است اما به تهران نزدیک تر است! انگار نه انگار که نصف شب است.ملت مثل مور و ملخ به این سو و آن سو می رفتند.دیگر گذشت آن زمانی که ساعت ده شب ، زمین وزمان مملکت به خواب می رفتند و از آن طرف خروس ها هم جرات داشتند قبل از ساعت اداری سروصدا کنند.فرودگاه شلوغ تر از همیشه به نظر می رسید با مسافرانی که منتظر پروازهای مختلف بودند.به تابلوی پرواز که دقت کردم مسافران دبی بیش از بقیه بودند.

گیت های مختلف را رد کردیم.همانطور که انتظار داشتم حجاب فرودگاه تهران هم مثل بورس آن مدام در حال رکورد شکنی است و گردن ها عریان تر وبزک ها عیان تر می شود. باید رفت ودید که چه بلایی بر سر این چند سانتیمتر صورت درآورده اند! یکی از پاچه شلوارش کم گذاشته و دیگری یک دستمال بینی را ولو کرده روی سرش بعنوان روسری! در این محیط حضور جمعی محاسن دار و اطظلاحا ریشو! هم غنیمتی است بس سترگ.کادر انتظامی فرودگاه هم خودشان بوهایی برده بودند.وقتی مامور زن فرودگاه مشغول بازرسی پاسپورتم بود پرسید: شماها دانشچویید یا طلبه؟ جواب دادم: برای اینور طلبه ایم وبرای آنور دانشجو! از حاضر جوابی ام تعجب کرد.دیگر برایش نگفتم که مجبور شده ام پاسم را که مزین به لباس روحانیت بود عوض کنم تا یه وقت  دولت فخیمه هندوستان بعنوان مبلغ ما را دستگیر نکند.

وقت نماز صبح شده بود.نماز را به جماعت اقامه کردیم.مهندسی این فرودگاه که به نوعی پیشانی و گل سرسبد دیگر فرودگاه های وطن به شمار می رود اسلامی نیست ونماد های دینی به صورت حداقلی در آن بکار رفته است.در میان اتاق های تودر تو یکجا را هم گذاشته اند نماز خانه .با چند موکتی که احتمالا ستاد اقامه نماز به خوردشان داده و یک جامهر ی چوبی و البته خیل عظیمی از هم وطنان که مصلی را با خوابگاه اشتباه گرفته اند.

داخل طیاره!

پروازمان ساعت شش با هواپیمای شرکت ماهان بود.از جنب وجوش دو سه تا از رفقا فهمیدم که هواپیما اولی هستند! همین کافی بود که تا آخر سفر برایشان صفحه بچینیم و دستشان بیندازیم.بعد از گرفتن ارز وارد هواپیما شدیم.ساعت شش شد اما دریغ از حتی یک حرکت وتکان.شش وربع ...شش ونیم....واقعا کلافه شده بودیم که ناگهان خلبان با صدای نازکش پشب بلندگو گفت که ما مشکلی برای پرواز نداریم بلکه چند تا از مسافرها در صف ارز گیر افتاده اند ومنتظر آنها هستیم! جل الخالق....چاره ای نبود .باید صبر می کردیم .آخر اینجا ایران است و و کشور خرق عادت ها.در هیج کجای دنیا سابقه ندارد که هواپیما برای یک مسافر عادی پروازش به تاخیر بیفتد اما اینجا...آن وقت کمیته حقوق بشر سازمان ملل وقت و بی وقت بیانیه بلغور می کند که شما ها حقوق بشر را له می کنید و... بی انصاف ها کاش بودند و می دیدند که هواپیمای غول پیکر منتظر چند نفر آدم قد ونیم قد و البته بی نظم شد که یک وقت جا نمانند ودر حسرت نیودهلی روزشان شب نشود.

بلاخره ساعت هفت پریدیم به سوی آسمان .پرواز های خارجی یک سرو گردن از داخلی ها بالاتر است. مانیتور داخل هواپیما به وسیله دوربینی که به نوک هواپیما وصل شده لحظه صعود را مستقیما نشان داد.هر چند دقیقه یکبار هم محل فعلی هواپیما برروی نقشه نمایش داده می شد. هواپیمای بزرگی بود اما تعداد مسافران آن از پنجاه تا تجاوز نمی کرد.خیلی راحت بودیم وعین حیاط خانه مان این ور و آن ور می رفتیم .گاهی کنار اساتید گاهی دوستان وگاه پنجره های پر مشتری هواپیما.بر خلاف تصورم هواپیما نه از مسیر افغانستان بلکه از راه پاکستان به سوی هند رفت .شاید دلایل امنیتی باعث شده بود که مسیر کج و کمی طولانی تر شود. مهمانداران صبحانه پخش کردند.غذاهای هواپیما از قدیم معروف بود.یک املت بسیار خوشمزه خوردم که هنوز لذتش زیر زبانم است. مهمانداران از دستمان کلافه شدند از بس که نان وچایی اضافه گرفتیم! اواسط پرواز وبعد از عبور از چاله های هوایی دیدم چشم بند پخش می کنند تا مسافران راحت بخوابند.با اینکه از این قرتی بازی ها خوشم نمی آید ولی گرفتم تا بعنوان یک سوغاتی کوچک وطفیلی برای امیرحسین جان ببرم.اتفاقا جواب داد والان که ایران هستم لحظه ای آن را از خودش جدا نمی کند.

به دهلی نزدیک شدیم .ارتفاع هواپیما کمتر شد.وقتی از پنجره پائین را نگاه کردم تا چشم کار می کرد زمین های کوچک و بزرگ کشاورزی بود.هند از آن بالا دقیقا مانند یک پارچه چهل تکه بزرگ بودکه هیچ جای خالی را در آن نمی دیدی. بعدا که به نقشه طبیعی هند  نگاه کردم دیدم جز در قسمت کوچکی از ایالت راجستان که هم مرز با پاکستان است در این کشور بیابانی وجود ندارد. سه ساعت و نیم گذشته بود که بلندگو گفت : هواپیما تا چند دقیقه دیگر بر زمین می نشیند.لطفا کمربندها را ببنیدید وصندلی ها را به حالت عادی برگردانید......

 

 




برچسب ها : سفرنامه هند



اتل متل توتوله ....گاو حسن چه جوره.....نه شیر داره نه پستون......گاوشو ببر هندستون......

راستش را بخواهید این اشعار اولین آشنایی من بود با شبه قاره ای بنام هند که ارتباط وثیق ومحکمی با گاو دارد به طوری که تنها چاره حسن برای درمان گاوش  که به درد هیچ کاری نمی خورد فرستادنش به هندستون بوده و هست!!! کمی که قدم بلندتر شد وصدایم کلفت تر و راه مدرسه ابتدایی را هم یاد گرفتم نام هند در یکی از اشعار معروف مثنوی به گوشم خورد.داستان طوطی وبازرگان.برایم جالب بود که که یک طوطی که از قضا در همان سرزمین هندستون بوده ،چگونه به طوطی دیگری که در قفس بازرگانی اسیر شده یاری می رساند وبه او یاد می دهد که خودش را به مردن بزند تا آزاد شود.مردنی که بزرگان اندیشه واندیشه وری آن را به کشتن هوا وهوس تفسیر می کنند که مقدمه آزادی از عالم ناسوت است. کمی که باز قدم بلندتر شد و به حوزه قم سرکی کشیدم (که البته هنوز هم ادامه دارد!)سخت مشتاق دیدن همان هندستون شدم ولی اینبار نه بخاطر گاوها ویا طوطی هایش بلکه بخاطر رنگارنگی وتنوع ادیان وتدین هایش.کشوری که به حق نمایشگاه بزرگ باور های وحیانی وغیر وحیانی است و سرزمینی که از توحید محض تا شرک ناب را براحتی می توانی در کنار هم بیابی.سرزمین تضادها وتبعیض های شدید طبقاتی.

از وقتی قرار شد به هند بروم چند سفرنامه وکتاب تاریخی را مطالعه کردم وتازه فهمیدم که هندوستان روزگاری بس دراز پاتوق حاکمان مسلمان وحتی شیعه بوده است که تا قبل از تسلط انگلیسی ها هم ادامه داشته است.خیلی مشتاق شدم که ببینم چگونه موحد وغیر موحد براحتی در کنار هم زندگی می کنند و البته در کنارش بدم نمی آمد که بفهمم که دولتمردان هند چگونه بیش از یک میلیارد نفس کش که تازه نصفشان هم بیسواد هستند را اداره می کنند و بالاتر از آن دارای رشد اقتصادی هشت درصدی هستند؟

حکایت ویزای ما هم شنیدنی است وبس عبرت آموز . چند ماه قبل ، چند انفجار ناقص در برابر کنسولگری های اسرائیل در کشور هند رخ داد که سرو صدای زیادی هم به پا کرد.طبق معمول در این موارد که دیواری کوتاهتر از ایران خودمان پیدا نمی شود صاف آمدند وانداختند گردن نازک جمهوری اسلامی! چند نفر بخت برگشته هم در این زمینه دستگیر شدند تا این اتهام صبغه واقعی به خود بگیرد. همه این ریخت وپاش ها دست به دست هم داد تا سفارت هند در تهران سختگیری خود در دادن ویزا برای مسافرت به هند را افزایش دهد.در این چند وقته عملا به طلاب ودانشجویان جز در موارد معدودی ویزا داده نشد.بعضی از دوستان مشفق ما را اندرز دادند که در برگه تقاضای ویزا شغل های غیر رسمی ویا کارمندی نوشته شود تا در گرفتن ویزا دچار مشکل نشویم و الا اینکه هند به بیست تا طلبه ویزای  بدهد را چز در خواب های خرگوشی نخواهید یافت!

صبح دوازدهم فروردین بود که دوست خوبم جناب احمدی معاون اجرایی گروه کلام موسسه امام خمینی از قم به من زنگ تماسیدند و با خنده فرمودند: سید جون در کاغذ تقاضای ویزا شغلت را چه بنویسم؟ کاسب یا قصاب؟ اصلا دوست داری بنویسم کارمند بانک پارسیان! .....گفتم ریش وقیچی دست خودت است .هر چه نوشتی ما قبول داریم. فردایش فهمیدم که یک شبه شده ام مهندس برق و خانه یکی از دوستان را هم بعنوان اداره برق محل کارم نوشته اند!

اما این کار ها به دل هیچ کس از بالا تا پایین نمی چسبید.کاری که قرار باشد با دروغ ومکر شروع شود  به فرجام خوبی نمی رسد.خاطره خوشی هم ندارد.درست روز آخر بود که این دلمشغولی ها جواب داد و مسئولین موسسه و اردو طی یک اقدام انقلابی و عزتمندانه ، در برگه تقاضای ویزا برای همه نوشتند:دانش پژوه موسسه آموزشی وپژوهشی امام خمینی قم.

از آنجا که نجات در راستگویی است(النجاه فی الصدق)بدون استثناء برای همه ویزاصادر شد.فقط دوسه نفری را سفارت هند فرا خواند برای مصاحبه و سین جین کردن.مسئولان سفارت به آنها که به نوعی نماینده همه بودند گوشزد کرده بودند که بچه های خوب وبی دردسری باشید.یه وقت نکنه تو هندستون هوس تبلیغ شریعت وتحریم مک دونالد و این قماش کارها را بکنید وگرنه حسابتون با بودا وبرهمن و نهایتا فیل های درشت هند است!

دوم اردیبهشت بود که اولین جلسه توجیهی در نمازخانه موسسه برگزار شد.حاج آقا حقانی مسئول امور بین الملل موسسه که یک  پای ثابت سفرهای خارجی است ودر همه آنها حضور دارد نکات مهمی را بیان داشت.یک سری از وظایف قبل و حین اردو هم در همان جا تفسیم شد. خوشبختانه بلیط ها قبل از اخذ ویزا تهیه شده بود.این هم کاری بود در نوع خود جالب.هم بخاطر اینکه هوای هندوستان رو به شرجی شدن می رود وباید قبل از خرداد از آنجا خداحافظی کرد وهم بخاطر اینکه دقیقا چند روز بعد از اینکه بلیط های ما تهیه شد قیمت بلیط هوایی تهران دهلی از چهارصد هزار تومان به حدود یک میلیون تومان افزایش یافت.زمان سفر ساعت شش جمعه هشتم اردیبهشت ماه از فرودگاه امام وبا هواپیمای شرکت ماهان اعلام شد.قرار شد تا پنجشنبه شب ساعت یک بامداد همگی از جلوی درب ساختمان مرکزی موسسه به طرف فرودگاه حرکت کنیم.باید کارها را به سرعت وفشرده انجام می دادم.از تهیه اقلام غذایی وبهداشتی گرفته تا بردن خانواده به شهرضا و خداحافظی با خویشان ودوستان. این چند روز هم به سرعت گذشت تا تقویم رسید به پنجشنبه .هفتم اردیبهشت........

 




برچسب ها : سفرنامه هند



عکس زیر پرده از واقعیتی مهم برمی دارد. هضمش برای خیلی ها مشکل است و پرخرج ولی دیر یا زود ، در دنیا یا عقبی ، همه بدان اذعان خواهند کرد:

 







دوست و رفیق داشتن از بزرگترین نعمت های خداست.برخی معتقدند آدمی را بخاطر انس گرفتن با دیگر هم نوعانش ، انسان نامیدند هم چنانکه امام علی علیه السلام در دوازدهمین حکمت نهج البلاغه عاجز ترین مردم را کسی می داند که در دوست یابی وهم چنین نگهداری دوستانش ناتوان باشد.دوستی های معنوی تا آخرت هم امتداد می یابد و گعده های دوستانه وهم نشینی با خوبان از نعمت های بهشتی است.البته این نعمت جنس بدلی وقلابی هم کم ندارد.سوای از رفیق بد وناجنس که انشاء الله نصیب احدالناسی نشود دوستان بی خطر هم خود بر چند دسته اند:

بعضی هاشان رگه هایی از نفاق و شترمرغ منشی را دارا هستند که در وقت کار می شوند مرغ ناتوان ودر وقتی که باید پرواز کنند می شوند شتر بی بال.این قماش رفقا به وقت سور چرانی می شوند پای کار وبا حال وبه وقت اثاث کشی وضمانت وام در آسمان هفتم هم اثری از آنان نمی یابی. گروه دیگری از رفقا ، دوستی شان با شما در حدسلام وعلیکی بیش نیست که البته ممکن است این نخ ضعیف دوستی سالیان درازی هم دوام داشته باشد.فراموش نکنیم جدای از دوستی هایی که پشتوانه خانوادگی وخویشاوندی دارد خیل عظیمی از رفاقت ها ، کاری و یا تحصیلی هستند.ممکن است برد این رفاقت ها تا پایان ترم وفارغ التحصیلی ویا بازنشستگی باشد و ممکن است که تا پای گور هم دست از قلب شما برندارد.در این میان معمولا رفاقت هایی که فارغ از مظاهر دنیا و  مکر آن ،نه بخاطر جمال و مقام و پارتی بودن و....بلکه بر پایه اعتماد وایثار و ایمان متولد شده اند که با بقیه رفاقت ها توفیر زیادی دارد....

یکی از بزرگترین تفاوت های دوران جدید با قدیم آنست که در روزگار قدیم ، رفاقت ها بی آلایش وساده اما عمیق وبرنده بود.گاه یک دوست پایان عمر رفیقش را تحمل نمی کرد ویک هفته نشده او هم همسفر آخرتی او می شد.کم نبودند کسانی که تمام دار وندارشان را دادند برای حفظ آبروی چندین وچندساله رفیقشان.اما امان از امروز.... بالا وپایین رفتن دلار ،اعتماد ها را هم تکان می دهد.تجمل سرعت گیر رفت و آمدهای دوستانه شده ،به گونه ای که رفاقت های اصیل در حال انقراضند و دیر نیست زمانی که شاه بیت جامعه دنیازده این شود که :

تا پول داری رفیقتم                              قربون بند کیفتم




برچسب ها : دوستی


صفحات :
|  <  1  2  3  4  >  |