سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 778937
  • بازدید امروز: 4
  • بازدید دیروز: 50
  • تعداد کل پست ها: 278
درباره
سیدمحمدحسن صالح[90]

منم مثل خیلی ها توی این عالم نفس می کشم . فقط دلم میخواد که زمین وزمان رو آلوده نکنم!

جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی



ابر برچسب ها
دین[46] ، شهرضا[35] ، سیاسی[27] ، انقلاب[20] ، خاطره[18] ، سفرنامه هند[15] ، امام حسین[12] ، حجاب[10] ، پست مدرنیسم[10] ، سفرنامه عمره[9] ، رسانه[7] ، قم[7] ، انتخابات[7] ، امام زمان[7] ، اخلاق[5] ، امام رضا[5] ، غدیر علی ممیز[5] ، شادی[4] ، اجتماعی[4] ، پیامبر اکرم[4] ، حضرت معصومه[4] ، حضرت زهرا[3] ، دعا[3] ، انتخابات[3] ، امام خامنه ای[3] ، صبر[3] ، علم[3] ، عبادت[2] ، ماهواره[2] ، مرگ[2] ، مقاله[2] ، نوروز[2] ، سینما[2] ، سفرنامه هندوستان[2] ، زن[2] ، امام حسن عسکری[2] ، ازدواج[2] ، امام جواد[2] ، دوستی[2] ، خانواده[2] ، فلسطین[2] ، کتاب شناسی[2] ، کودک[2] ، شهادت[2] ، حضرت زینب[1] ، حکمت الهی[1] ، حوزه[1] ، بدعت[1] ، ترافیک[1] ، تهاجم فرهنگی[1] ، جنگ نرم[1] ، چهارشنبه سوری[1] ، امام حسن[1] ، اسرائیل[1] ، احترام به والدین[1] ، اخلاق[1] ، اربعین[1] ، آزادی[1] ، امام خمینی[1] ، امام سجاد[1] ، امام صادق[1] ، امام عسکری[1] ، امام علی[1] ، سفر نامه عمره[1] ، سفرنامه بوشهر[1] ، رضاخان[1] ، سفرنامه کردستان[1] ، شب قدر[1] ، شهید بهشتی[1] ، شهید مطهری[1] ، شیطان[1] ، هندوئیسم[1] ، ولایت فقیه[1] ، وهابیت[1] ، کتاب جدید[1] ، مسیحیت[1] ، معرفی کتاب[1] ، مفاتیح الجنان[1] ، عوض حیدرپور[1] ، عید غدیر[1] ، کودک[1] ، ماه رمضان[1] ، ماه شعبان[1] ،

در سال 91 با همراهی بعضی دوستان سفری به هندوستان داشتم. هندوستان، سرزمین معابد و آیین ها، برای خود عالمی دارد که به وصف ناید، بلکه باید رفت و دید. با اینحال دستنوشته هایم از آن سفر بعد از تاخیری چند ساله توسط انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)  با عنوان پرسه در دیار معابد در 300 صفحه به زیور طبع آراسته شد.

همانطور که در مقدمه کتاب نگاشته ام اسم و رسم این سفرنامه شاید با بقیه تفاوت هایی داشته باشد. من صرفا برای ثبت روزانه هایم دست به قلم نبرده ام بلکه سعی کرده ام دیدگاهی فعال و نه منفعل دربرابر دیگر ادیان و ایسم های سرزمین هزارآیین داشته باشم. سوغات من از این سفر دغدغه است. امید که به ثمر آید.

قسمتی از متن کتاب با عنوان ترافیک شعائر:

معبد کلمه مهمی در هندوستان است مخصوصا که معابد مختلف از ادیان گوناگونه به نحو مسالمت آمیزی کنار هم قرار دارند. گزافه نیست اگر هندوستان را به مقطعی در مسیر تاریخ تشبیه کنیم که ادیان را از ادیان ابتدایی تا ادیان متکامل در کنار یکدیگر نمایش می دهد.در نگاه بدوی و نخست ظواهر و اسبابی که آنها برای اجرای مناسک ، مراسم و عبادات بکار میگیرند گاه مشترکند و گاه متضاد و البته گاهی هم وام گرفته از یکدیگر به نظر می رسند. 

خیابان های زیادی را طی کردیم.این سرزمین برای نگاه های مختلف خوراک های متنوعی را تحویل می دهدچراکه هند را با عینک های گونه گونی می توان مشاهده کرد.گاه کسی آن را از نظر زیست محیطی و طبیعی برانداز می کند گاهی تراکم شدید جمعیت و رها بودن انواع واقسام حیوانات ، - توریستی را به تعجب وا می دارد هم چنانکه ممکن است اهل تجددی به امید صدای کارخانه ای و یا دود پالایشگاهی به این سرزمین قدم نهاده باشد.اما من یک طلبه ام و طبیعتا دغدغه ام با صنف های دیگر در این نوع سفر ها متفاوت است.آنچه مرا به این سرزمین پرآوازه کشاند در درجه اول نه تاج محل و لعل قلعه و ساحل بمبئی بود ، نه درختان استوایی و انواع نادر پرندگان ، نه چهره های سوخته اما امیدوار به زندگی هندوان و نه بهداشت در حد صفر آن.در حقیقت تنوع حیرت آور وگاه گیج کننده ادیان و مکاتب و آیین ها بود که مرا به اینجا کشاند.اگر با این عینک به دور وبرت نگاه کنی نه ترافیک ماشین ها و بوق های کرکننده آن ، بلکه ترافیک بهت آورشعائر ونماد های دیداری و شنیداری است که تو را میخ کوب می کند وتازه می فهمی چرا در کتب فلسفه دین گاه تا صد تعریف برای دین آورده اند!

 

به معابدی که بعضا همسایه دیواربه دیوار هم هستند خوب نگاه می کنم.همه می خواهند در این دیپلماسی معابد بگویندما هم هستیم. می خواهندبگویند ما را در تقسیم بندی ادیان ، جزء ادیان خاموش و رهاشده به حساب نیاورید بلکه ما زنده ایم و پویا وسرسختانه به حیات خود ادامه می دهیم.اینجا بازاری است که که همه می خواهند به نوعی جنس خود راعرضه کنند گاه در یک بسته بندی توحیدی، گاه با موسیقی سنتی و محلی، گاه با مجسمه های رنگ و وارنگ و حتی گاهی با برهنگی آیینی!!!کم کم حق می دادم به به دانشجویان فلسفه دین خوان دانشگاه های اروپا که چند ماه سختی دوری از تجدد اروپا را به جان می خرند تا چند واحد کارورزی پلورالیسم را در هندبگذرانند. گاه این شعائر آنقدر ظریف است که  با کمترین بی دقتی شما به جای مسجد وارد معبد سیک ها می شوید! هم چنین از نزدیک می بینید که بهایی ها به آب وآتش می زنند که خودشان را نه یک فرقه آن هم از نوع ضاله بلکه یک دین معرفی کنند.هم چنین تعجب می کنید از زدتشتی ها که تعدادشان در هندوستان به یک میلیون نفر هم  نمی رسد اما بزرگترین اجتماع سالانه شان در این کشور است. حتی مسیحیت کاتولیک هم دست بردار نیست و امید دارد که طی یک سرمایه گذاری عظیم نگاه این جماعت متوجه واتیکان شود.انگار کتاب تاریخ چند صد کیلومتر گشاد شده است و از آدم تا خاتم زنده شده اند و متاع خویش را تبلیغ می کنند. اینجا در و دیوار همه سخن از معنویت می رانند و به زبان بی زبانی می گویند با وجود تمام دین ستیزی ها ، هنوز هم دیانت حرف اول را در جهان می زند.

 

سوال های گل وگشاد کم کم به ذهنم فشار می آوردند. از یک جهت خوشحال بودم چون با گستره عظیمی از حضور امر قدسی در کره خاکی مواجه می شدم که همه خبر از یک موجود مقدس و ماورائی و مبرا از بداخلافی های بشر صنعتی می دهد و از سوی دگر متحیرم که در این بازار عَکاظ که هر که شعر خویش را باصدای رسا طنین انداز می کند چه آهن ربایی هندو را هندو نگه داشته و مسلمان را مسلمان؟ اینجاست که غیرتت گل می کند و با تمام وجود نگران فرجام یک میلیارد نفر انسان می شوی که با وجود همنشینی با جماعت دویست میلیونی مسلمان ، به هندویی بودن خود افتخاز می کنند.شوخی نیست.صفرهایش را هم که بشماری سرت درد می گیرد و متوجه عمق ماجرا می شوی. خیابان های هند نگاه آدمی را باز تر وفراخ تر می کندکه دیگر نه فقط نگران چند نماز خوان مسجد محل بلکه باید برای جهان طرحی نو را دراندازی.اکنون بیش از یک ششم جمعیت جهان در یکجا جمع شده اند و ندایی غیر آشنا برایم سر می دهند تا شاید از خواب غفلت بیدار شوم و ببینم  که ای دل غافل پرونده بت پرستی در جهان هنوز باز است آن هم به گستردگی یک شبه قاره!

 

اینجا مهمانیِ شعائر است.با عمق جان به لذت مناره و گنبد واذان پی بردم.در طول سفر وقتی وارد یک مسجد می شدم حس قریبی به من خوش آمد می گفت و گویی من از تلاطم یک کفرستان به قطعه ای از بهشت پناه آورده بودم. همگی نماز ها را عمدا طولانی می کردیم تا بیشتر در مسجد بمانیم.در ودیوار مسجد برایمان سخن می گفتند و رنجشان در حفظ یک هویت دینی متعالی و دوران دیده  را بازگو می کردند.

 

حال من مانده ام و یک ارمغان بس سترگ .یک تلنگر بزرگ که دیگر نگویم ونگوییم که در ایران مسجد زیاد داریم ! و اینکه بفهمم چقدر سخت است در منطقه وسیعی از پایتخت ایران  هنوز صدای اذان به گوشت نمی رسد و در عین حال چقدر خوشحال می شوی از قدم زدن در کوچه های مرکزی شهرضا که اولش سردر مسجد می بینی و وسطش آبسردکن سقاخانه ای و آخرش هم کاشی های یک حسینیه!

 

 




برچسب ها : سفرنامه هندوستان برچسب ها : کتاب جدید



 

آن گاه که سربازان شام به دستور عمروعاص، قرآن ها را به نیزه کردند و خوارج سفیه و نادان، دست از جنگ کشیده، شعار لا حکم الا لله سر دادند، وقتی  ادعای خوارج به گوش امیر المومنین علیه السلام رسید فرمود: سخن حقی است اما در راه باطل از آن استفاده می شود( کلمه حق یراد بها الباطل). گو اینکه پژواک سخنان امام شیعیان نه برای جنگ صفین و یا قرن نخست اسلام بلکه برای زمانه ماست که ادعای زیادی می شود اما پشت پرده خبری دیگر است.

در روزهای اخیرو بعد از اعلام رسمی نتایج تایید صلاحیت شورای نگهبان، طبق معمول، یک گفتمان خاص که ادعای اصلاحات دارد بدون اینکه اندک توجهی به سابقه نه چندان درخشان خویش در سال های اخیر داشته باشد، به سرعت نقش وکیل الرعایا را برعهده گرفت و با عباراتی نه چندان مناسب و حتی در سطوح اجرایی کشور، شورای نگهبان را به باد انتقاد گرفت. کلید واژه اصلی در این میان کلمه(مردم) است.در هفته گذشته و در جلسه اصلاح طلبان شهرضا نیز سخنانی بر زبان رانده شد که دلسوزان نظام از جمله جامعه روحانیت را آزرده کرد. در جوابیه شخصی­ ای  که در گروه های اجتماعی نسبت به بیانیه جامعه روحانیت منتشر شده( و البته تکذیب هم نشده) خواسته و ناخواسته نیات و مقاصد این گروه برملا شده که درنوع خود جالب توجه است. در جلسه مذکور با حضور نزدیک به صد نفر مخاطب ادعا شده است که اکثریت مردم موافق نتایج ارائه شده از سوی شورای نگهبان نیستند و بالاتراز آن ، نظام از مسیر ارج نهادن به رای اکثریت وامانده است. هم چنین در جای دیگری ادعا شده است که با وجود تخصص ها و مدارک خاص علمی صرفا نمی توان کسی را بخاطر مخالفت با ولایت فقیه رد صلاحیت کرد.به روحانیت هم  تفهیم وظایف شده  و توصیه گردیده ملجا و پناه مردم باشد.  با اینحال امیدوارم  فراتر از این قیل و قال ها و مظلوم نمایی ها بهتر آنست که غبارهای تعصب را کمی کنار زده و این دایگان بهتراز مادر ، حقیرسرتاپا تقصیر را به عنوان عضوی از همین مردم که آن دم می زنند قابل دانسته و در نکات زیر کمی اندیشه و تامل کنند:

1-آیا همیشه نظر اکثریت حق است و صواب و نظر دیگران ناحق است و اشتباه؟اگر نظم عالم این گونه اینست پس چرا خداوند عالمیان هزاران رسول و نبی را به سوی همین اکثریت فرستاد؟ این حرف من نیست بلکه سخن مستقیم خداوند به پیامبر اکرم است که :وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللَّه‏(انعام/116)آیا به لوازم حرف خودتان فکر کرده اید؟ اگر واقعا به این منطق پایبندید پس چرا در دهه محرم همگام با دیگر مردم عزادار در رثای مظلوم کربلا بر سر و سینه می زنید و حال آنکه امام حسین در برابر اکثریت ایستاد و تمام هستی خویش را در این راه فدا کرد؟ 

اگرچه همراهی اکثریت مردم با شریعت الهی بسیار مبارک و میمون و ایده آل تحقق حکومت امام عصر(علیه السلام) است اما هیچ گاه خودش به عنوان ترازو و معیار حجیت ندارد. حرف مردم را (چه اقلیت و چه اکثریت) را باید با سنجه ای دیگر یعنی حرف خداوند و سنت رسول خدا و اهل بیت سنجید و چه بسیاراوقاتی که بین حرف اکثریت و رضایت خالق زاویه و فاصله وجود دارد. به راستی، اگراکثریت مردم تصمیم بگیرند از فردا با پیرژامه در خیابان حرکت کنند شما هم این چنین می کنید؟

2-آنچه در بالا گذشت تازه بنابر این فرض است که اکثریتی محقق شود و این خود گام نخستی است که این مدعیان پرطمطراق باید آن را اثبات کنند.این اکثریتی که از آن حرف می زنید کجایند؟ چرا چشم ما هیچ گاه به جمال انها روشن نمی شود؟ آیا اکثریت مردم ایران همنظر شما هستند؟ اگر سنگ سینه اکثریت مردم را به سینه می زنید پس چرا در انتخابات 88 همفکران شما( و یا کسانی که شما هیچ گاه از آنان ابراز بیزاری و برائت نکردید) رای اکثریت را به وحشیانه ترین وجه ممکن و به قیمت جان چندین نفر و بهای شکسته شدن و ازبین رفتن فرصت بی نظیر اقتدار ایران ، زیر پا گذاشتید؟ اگر واقعا تخلفی و یا تقلبی در کار بود چرا به جای شکایت و دادخواهی به نهادهایی که برامده از قانون اساسی و منتخب همین اکثریت بودند  خواستید در کف خیابان و با ناامن کردن مملکت، تسلای خاطر بیابید؟ این اکثریت کجا هستند که روزنامه های سبز هماره داد آن را می زنند؟ در این کره خاکی هستند و یا در مریخ؟ شب ها زندگی می کنند یا روزها؟ آیا این امتی که به راهپیمایی می آید، نماز جمعه سرپا می کند، حماسه نه دی می آفریند مردم نیستند؟ این مخلوقاتِ خدا کی مفتخربه مدال(مردم) بودن می شوند؟ آیا زمانی که به شمار رای دهند؟ اگر به قول خودتان همین اکثریت شما را نخواست چه می فرمایید؟ آیا یک روحانی تنها زمانی ملجا و پناه مردم به حساب می آید که پشت سر رد صلاحیت شده ها راه بیفتد و از آبروی خودش برای حزب باد خرج کند؟  با تمام احترامی که برای دینداری و سابقه انقلاب و جنگ این همشهریان عزیز قائلم به دیگران حق دهند که این دم از مردم زدن را نه پای دلسوزی و صداقت بلکه به حساب جناح بازی و خط و نشان های سیاسی بنویسند چه اینکه عملکرد سالیان گذشته مدعیان اصلاحات جایی برای اعتماد باقی نگذاشته است، گو اینکه واژه مردم از دوم خرداد 76 اختراع شد و قبل از آن مردمی در این کره خاکی نبودند.

3-اصل ولایت فقیه...آیا دیواری کوتاه تر از ولایت فقیه برای به رسیدن به مقاصد سیاسی تان نیافتید؟شاید انتظار برخی افراد خوشبین این بود که شما ضمن اذعان به ضروت اعتقاد و التزام به اصل ولایت فقیه، شورای نگهبان را متهم به اشتباه در تطبیق بر مصداق کنید اما خودتان بی پروا ، وشاید غفلتا، ماهیت فکری تان را مشخص کرده اید که عملا اعتقاد به ولایت فقیه اگر چه شاید خوب و مفید باشد اما ضرورت ندارد.برخلاف آنچه که نگاشته اید، ولایت فقیه نه فقط یک اصل ساده قانون اساسی بلکه فصل مقوم و آیینه تمام نمای جمهوری اسلامی است و گرنه اگر قرار است اسلامیت نظام تنها به یک اسم و رسم باشد چه فرقی بین جمهوری اسلامی ایران با جمهوری اسلامی پاکستان و جمهوری اسلامی موریتانی است که هر سه در سازمان ملل متحد نام اسلام را یدک می کشند.اگر التزام به ولایت فقیه صرفا در همان قانون اساسی بماند و به صحنه عمل نیاید از حکومت اسلامی جز لاشه ای باقی نخواهد ماند و الا دلخوشی به مناره مسجد و اذان ماذنه و پرواز کبوتر حرم در 2500 سال حکومت شاهنشاهی هم به قوت خویش باقی بوده است. ای کاش منت زندان بر این ملت نمی گذاشتید و نمی گفتید که شما برای چیز دیگری زندان رفتید و بعد چیز دیگری درست شد؟نظریه ولایت فقیه نه حرف امروز و دیروز بلکه خامه قلم فقها در طول قرن ها بوده است. شما که ادعای حرکت در راه امام را دارید مگرآن بزرگوار در زمان تبعید( و نه بعد از ورود به ایران) کتاب ولایت فقیه را ننوشت؟  وآیا همان زمان خیلی ها را به جرم داشتن این کتاب دستگیر و شکنجه نکردند؟ پس چرا خود را بی خبر از نیت امام نشان داده و طوری وانمود می کنید که ولایت فقیه تنها جزئی از شاکله نظام و آن هم دست ساز اقلیتی ناچیز است؟ کاش لااقل حرف های امام را مثله و قطعه قطعه نمی کردید و اگر از او دم می زدید همه حرف های او برایتان حجت بود نه فقط حرف هایی که به مذاقتان خوش می آید و منافاتی با منافعتان ندارد. به نظر می رسد شما از صحیفه بیست و چند جلدی امام راحل تنها برخی صفحات را به رسمیت می شناسید و بقیه از چشمتان افتاده است؟ آیا جز اینست که مخاطب شما دچار این توهم می شود که امام هیچ گاه از ولایت فقیه حرف نزده است و بعد از او این مفهوم و دستگاه راه افتاده است؟

4- دوستان عزیز، در میانه قسم حضرت عباس شما مبنی بر حرکت در درون نظام و حرمت نگهداشتن قانون اساسی ای که برای استقرار هر اصل آن صدها جوان رعنا پرپر شدند ، نه امروز بلکه که سالهاست دم خروس اصلاحات و عدم اعتقاد و التزام به اصلی به نام ولایت فقیه (هم به زبان و هم به عمل) بیرون زده. به گمانم حنای( سنگ مردم و اکثریت را به سینه زدن) دیگر رنگی ندارد. پس حیلتی دیگر بیابید. بدرود

 




برچسب ها : شهرضا



در جریان غبار روبی اخیر مرقد مطهر امام زاده شاهرضا(ع) در شهرضا کارت دعوتی در ضریح انداخته شده بود که در نوع خود جالب توجه و نشان از عمق احساس حضور اهل بیت پیامبر در فراز و نشیب زندگی ایرانیان دارد. در این کارت دعوت اهل بیت رسول خدا توسط شخص آقا داماد و عروس خانم به مراسم ازدواج دعوت شده اند. قاعدتا خود این کارت هم به صورت منحصر به فرد و یکتا تهیه شده است.

 







 

همه راه ها، به جز راهی که به اسارت ختم می شد، یکی بعد از دیگری بسته شده بود. تن دادن به اسارت اخرین راهی است که یک جنگجو به آن می اندیشد. اما،وقتی خشاب هایت خالی باشد و تانک های دشمن محاصره ات کرده باشند و پیاده نظام آنها لوله تفنگش را به سویت نشانه رفته باشد. تن دادن به اسارت اولین فکری است که مثل طوفان توی مغزت می پیچد و دیوانه ات می کند.

دیدن دشمن از نزدیک حس غریبی دارد. استشمام بوی ادکلنی که زده است. نحوه لباس پوشیدنش، طرز نگاه و رنگ پوستش، تن صدا و زبان گفت و گویش، همه وهمه به تو می گویند که دشمن در یک قدمی توست؛ دشمنی که همیشه به او فکر کرده ای، دشمنی که تا آن لحظه فقط انفجار توپ و خمپاره اش را دیده ای حالا تفنگش را از فاصله دو متری به طرف تو گرفته است و از تو می خواهد دست هایت را بالا ببری و تسلیم او بشوی...

(آن بیست و سه نفر، صفحه 102)


 




برچسب ها : انقلاب برچسب ها : معرفی کتاب