خورشید امامت همراه با کاروانی که مرکب او را در بغل گرفته بودند به روستای نه چندان خوش بر و رویی رسیدند که خاک سرخش همچون گونه سرخ یک صورت بر کل این دیار خود نمایی می کرد. وقت ظهر شده بود و خورشید با تمام وجود آرزو می کرد که ابری نیاید و مانع دیدارش با شمس الشموس نشود. امام آب طلبید اما نه برای خوردن بلکه برای وضو. آبی نرسید ولی دردودلی سوزناک شرح قصه کوتاه و زخم دیرینه این دیار سرخ فام شد و آن کم آبی و بلکه بی آبی بود. حاضران عرض کردند که چند سالی است دچار خشکسالی شده ایم و این جان برای سیراب شدن مجبور است تا به لب برسد. اما مگر می شود این امیدها از درگه فرزند باب الحوائج ناکام و عطش زده برگردد. دست هادی امت ساقی می شود و رو به سوی زمین. نگاه ها ی همه سر می خورد به سوی زمین و در دلها ولوله میشود که خدایا آیا می شود اینجا هم زمزمی بجوشد و اسماعیل های تشنه این وادی را تا ابد سرمست زلالی خویش کند؟ دست به زمین رسید.مشتی خاک را برداشت و همراه با نگاهی نافذ رهاشان کرد به جای اولشان. خاک در پوست خود نمی گنجید و تازه اشک شوقش در آمد. اشکی که اکنون بعد از گذشت هزار و دو یست و اندی سال تمایلی به خشک شدن ندارد و معجزه ای جاودان شده است از هجرت سراسر برکت شاه طوس علی بن موسی الرضا علیه السلام .

هفته گذشته بعد از دو سال دوباره مشهدی شدیم و راه افتادیم برای پابوسی امام هشتم. خودم، خانمم، مادرم و فرزندانم مسافران نه چندان ساکت یک وسیله نقلیه سیاه رنگ بودند که کویر گرمسار و سمنان را رد کرد تا برسد به شرقی ترین نقطه طلوع امامتدر مشهد الرضا.در راه بازگشت خیلی تمایل داشتم که روستای ده سرخ که یکی از معجزات جاویدان امام رضا علیه السلام در آن رخ داده است را از نزدیک ببینم. بعد از پایان آزادراه مشهد - باغرود بعد از طی کردن حدود بیست کیلومتر راه فرعی  اسفالت و خوش مسیر  به منطقه ای می رسید که زمین و شاید هم زمان! در آن سرخ است. در روایت مربوط به این روستا از آن تعبیر به قریه الحمراءشده است که ترجمه فارسی اش می شود دهسرخ.تابلوهای درشت در طول مسیر نشان می دادند که این روستا کم مسافر نیست و خیلی ها می آیند برای متبرک شدن به چشمه ای که با اشارت امام رضا علیه السلام شروع به جوشش گرفت و هنوز هم می جوشد و خشکسالی های چند سال اخیر کوچک ترین تاثیری در مقدار و کیفیت آب ان نداشته است. به نقطه ای رسیدیم که نوشته بودند چشمه حضرت.مانند آب انبارهای قدیمی حدود ده پله ای پایین رفتیم و و رسیدیم به یک محوطه کوچک که اب چشمه را در چهار خروجی سنگی و بسیار زیبا تنظیم کرده بودند که بر سرهرکدام می شد براحتی آب خورد و سیراب شد. با اینکه سند چشمه دهسرخ بسیار قوی تر از قدمگاه است اما قسمت روزگار سبب شده است که یکی پرمشتری باشد و دیگری جوری باشد که درصد بالایی از مسافران میلیونی امام رضا شاید اسمش را هم نشنیده باشند. البته این حکایت عجیبی نیست. درشهرضای خود ما نام این شهر گره خورده است با امام زاده شاهرضا  و سالانه چند میلیون مسافر و زائر و حال آنکه در پانزده کیلومتری آن امامزاده علی اکبرفرزند بلافصل امام هفتم و برادر بدون شک و شبهه علی بن موسی الرضا  در روستایی به همین نام مدفون است اما بسیار ناشناخته تر از امام زاده شاهرضا.

روایت مربوط به چشمه دهسرخ  در منابع متعدد تاریخی امده است از جمله در عیون اخبار الرضا اثر شیخ صدوق.باب 39(خروج الرضا علیه السلام من نیسابور الی طوس و منها الی مرو) حدیث اول. مضمون حدیث همانست که در نثر ابتدای مطلب نگاشتم.


 




برچسب ها : امام رضا برچسب ها : خاطره