در حدیثی آمده است حق پدر اینست که او را در طول زندگی اطاعت کنی اما حق مادررا هرگز نتوانی ادا کنی.اگر فرزند به عدد شن های بیابان و قطره های باران روزها و شب ها به خدمت مادر بایستد به اندازه یک شبانه روز بارداری مادرش نمی شود.....
چند دقیقه ای از ساعت دوازده گذشته بود. تازه تدریسم تمام شده بود و راهی اتاق اساتید بودم. از شهرضا زنگ زدند.مکالمه ای که چند ثانیه بیش طول نکشید با گوینده ای که می خواست زود قطع کند تا شاید بغضش پشت تلفن نترکد.خبر فوتشرا بدون هیچ توضیح اضافه ای داد و دیگر هیچ. با اینکه در این چند روز تیتر اخبار خانواده بود اما انگار رفتنش زود بود و غیر قابل هضم. همه چیز در عرض پنج روز رخ داد. کسالت مختصر، راه نرفتن و نشستن در خانه، تجویزو توصیه دکتر برای راهی شدن به جایی که همیشه از ان متنفر بودو بلاخره به انجا نرفت یعنی بیمارستان و فوتی ناگهانی در شلوغ ترین لحظه ممکن که همیشه آرزو داشت یعنی همان وقتی که پسران و عروس هایی که جای دختران نداشته اش را پر می کردند همهمه کنان دورش بودند و سکوتی ناگهانیکه همه را به هاج و واج واداشت. شاید تا زمانی که مامور اورژانس مرگش را تایید نکرده بود همگی این سکوت را غش و ضعفی بیش نمی دانستند و سرانجام تشییع جنازه و به فاصله ای ده ساله در کنار شوی هشتاد ساله آرام گرفتن.
یادت بخیر مادربزرگ، همین جمعه پیش بود که به نتیجه هایت (امیرحسین و امیر علی) با ذوق و شوق شکلات می دادی و با خنده بدرقه شان کردی.
یادت بخیر