خدا کنه که خدا بخواد کسی داماد بشه آنهم داماد چه قماش افرادی !شاه عباس صفوی ،شخص اول مملکت وصاحب تخت وتاج سپاهان!قبل از افاضاتم یه نکته بگم واون هم اینکه بحث دختران فراری به امتداد تاریخ سابقه داشته است .حداقل در مورد طبقه ثروتمند که اسناد تاریخ در این مورد گردو خاک زیادی به پا کرده اند.یکی از این دختران فراری ،فرزند زیباروی شاه عباس صفوی بوده است که شبی با پدرش جر وبحث شدیدی می کند(تا بحال موضوعش را کسی کشف نکرده که این دعوا سر این بوده که چرا ماشین ندارم ویا اینکه چرا نمی گذاری سوار ماشین شوم؟!)خلاصه اینکه دخترک از قصر فرار میکند ودر کوچه های اصفهان بدنبال سرپناهی می گردد.اما از آنجا که طبق قانون نیوتن دیواری کوتاه تر از ما آخوندها پیدا نمی شود در اواخر شب صاف سرش را می اندازد پائین و وارد مدرسه صدر بازار می شود.باز طبق قانون صراط مستقیم ،مستقیم می رود در حجره روبرو که از آن طلبه ای فقیر اما سخت کوش ومهذب بنام شیخ محمد باقر استرآبادی بوده است.صاحب حجره تا می آید تشخیص هویت دهد که مهمان ناخواسته اما خدا خواسته ! از نظر سنی در حکم مادرش است یا مادر بزرگش ،شاهزاده فراری شمشیر را از رو می کشد و می گوید اگر لب تر کنی وسین جین به راه بیندازی به سران جنبش سبز می گویم که پرونده مفصلی با اتهام دزدیدن ماهپاره ای چون من برایت چاق کنند .آنوقت سروکارت با دربار است وکرام الکاتبین.
شیخ محمد باقر استر آبادی در آن زمان جوانی بیش نبوده است.بعد از خوابیدن مهمان غیر هم جنس!ابلیس حسابی او را قلقلک می دهد وبا قاشق ته قابلمه سرو صدا راه می اندازد که ای جناب استر آبادی امشب که استر آماده است ،فقط آباد کردنش مانده است! طلبه جوان ناخن های نازک خود را روی آتش می گرفت وآتش جهنم را بیاد می آورد.شعله ای که هم هیزمش انسانها هستند وهم آتشدانش. صبح ماموران حکومتی که شب را بطور کامل مشغول جستجو بودند از روی ناامیدی گفتند در این حوزه های علمیه که همه چیز پیدا می شود این یه قلم هم روش ،یاعلی گفتند و وارد مدرسه شدند وبعد از اندکی شمشیر نشان دادن، غلاف شمشیر شان یعنی گمشده قیمتی را پیدا کردند.هم میهمان را بردند وهم میزبان را .قاعدتا در این اوضاع استرآبادی متهم ردیف اول بود.اما زمانی که شاه عباس از بکارت دخترش مطمئن شد وهم چنین آن دختر از پاکدامنی شیخ به شعف آمده بود وشرح ناخن سوزی او را داد ،شاه عباس برای جایزه به طلبه قصه ما پیشنهاد ازدواج با آن دختر را به او داد واین گونه بود که شیخ محمد باقر استر آبادی داماد شاه عباس شد واز آن به بعد همه او را میرداماد صدا می زدند.او شاگردان زیادی تربیت کرد که از جمله آنها فیلسوف معروف ملاصدرای شیرازی است.
به امید میرداماد شدن همه داماد های وطنم.خان اول از تو بقیه اش با خدا
برچسب ها : ازدواج