حدیث مشتاقی ومهجوری است.در دیدار طلاب وروحانیون با رهبر آنقدر حضرات موج مکزیکی راه انداختند وهجوم به جلو زیاد بود که در مدت نود دقیقه سخنرانی آقا به زور دو سه دقیقه جایگاه را دیدم وبعد از آن یا ستون می دیدم ویا علمای اعلام را .بنابر این دیگر عجیب نیست که ساعت سه نیمه شب در کوه خضر نبی به دنبال رهبر باشیم مخصوصا اگر کسی که بتو خبر داده باشدهمیشه یک پای ثابتش در دفتر رهبری باشد.این حکایت نقل الان نیست که فی الحال آقا اصلا قم نیستند مال حدود هشت روز پیش است.
ساعت سه نیمه شب یک از رفقای پراید دارمان را به مدد موبایل از خواب بیدار کردیم وقضیه را گفتم .نامردی نکرد و هنوز خودم سرکوچه نرسیده از آن سر قم به دنبالم آمده بود .حدود بیست دقیقه ای گذشت که به کوه خضر نبی رسیدیم .کوه که چه عرض کنم تپه ای سفید رنگ در حاشیه جنوبی قم ونزدیک جمکران که در جمعه ها هم فال معنویت است وهم تماشای تجدد دوهز ار و چندی!کوهی که قله اش مسجدی است منسوب به خضر نبی ودامنه اش قرار گاه چهارده شهید گمنام از نوع مطلق(یعنی هم قبل از خاکسپار ی وهم بعد از آن!).به کوه که رسیدیم دیدیم :ای داد وبیداد دست روی دست زیاد است وماشین روی ماشین کم نیست.ظاهرا آن مقام مسئول کسی را از قلم نینداخته بود وبعضی ها از اول شب آنهم بهمراه خانواده در ماشین نشسته بودند وچشم براه یک سید بزرگوار.
عمامه سیاهم به اضافه تاریکی نسبی آن شب نزدیک بود درد سر ساز شود .یکدفعه هفت هشت نفر از اینور وآنور ماشین پیدا شدند تا بیایند دست بوسی!حالا بدو کی بدو.اما حساب نکرده بودند که رهبر عینک دارد وحداقل چند تا همراه ! امیدها ناامید شد والبته دست من هم در قبا باقی ماند در حسر ت یک بوسه جانانه!.با رفیق دربه در کرده مان راه های خاکی را گز کردیم تا برسیم به قله
.در میانه راه دوسه تا از همانها که اسلامشان از همه امت اسلام بیشتر است در گوشمان پرسیدند که شما حضرت آقا را ندیدید؟رفیق شوخ طبعم پاسخ داد که ای بیچاره ها ما حضرتش را دیدیم وشما...یکدفعه داد زدند :کجا؟رفیقم گفت :البته تصحیح کنم که ما خود آقا را ندیدیم اما عکسشان را در پایین کوه دیدیم!نمی دانم شاید آن موقع دلشان می خواست ما را خفه کنند اما آخوندیسم بین المللی است وباید تحمل کرد.
به قله رسیدیم .شهر قم چه زیباست از این بالا،فارغ از هیاهوی دنیا وقلقلک آخرالزمان،در فجر صادق وبه امید صبح صادقی که خضر نبی از این کوه پائین بیاید به قصد مدد امام زمان.
آن بالا کمی شهرمان را دید زدیم وآمدیم پایین. چون می دانستیم آقا اگر کوه برود قبل از اذان صبح بر می گردد.
اما روضه این خاطره فردایش بود .بنده حقیر این ور قبرستان کوچک شیخان به دنبال تاکسی و مرجع تقلیدم آنور قبرستان مشغول فاتحه خوانی بر سر قبر میرزا جواد آقا ملکی تبریزی.ظهر بود وهنگام دیدن اخبار که یقین کردم دیدن رهبر هم قسمتی است ونه دلبخواهی ولو با رفتن به قله یک کوه
برچسب ها : انقلاب برچسب ها : خاطره