قحطی وخشکسالی سامرا را فرا گرفته بود.کشت زارها از خشکی همرنگ آفتاب شده بودند ولب های تشنه هر روز داغشان سنگین تر می شد.اوضاع آنقدر بحرانی بود که خلیفه عباسی مجبور شده بود که غرور خلافت را کنار گذاشته واز امام حسن عسکری (ع)که سالها بود در زندان او اسیر بود درخواست اقامه نماز باران را نمود.لطف امام نسبت به امت رسول الله باعث می شود درخواست دشمنش را رد نکند وفردای آن روز امام یازدهم شیعیان به همراه خیل عظیمی از مسلمانان پابرهنه عازم بیابان شدند ونماز را اقامه کردند.این عمل سه روز تکرار شد اما انگار آسمان از این روضه به گریه نیفتاد وقطره بارانی نیامد که نیامد.
روز چهارم خبری عجیب در شهر پیچید...زلزله ای اعتقادی پایتخت حکومت اسلامی را لرزاندوهمه را در بهت وتعجب فرو برده بود.خبر از این قرار بود که مسیحیان به همراه پیشوای خود به بیابان رفته واز خداوند طلب باران کرده اند وهمه اهل سامرا شاهد بودند که باران مفصلی شهر تشنه شان را فراگرفت.برخی از مسلمانان این حادثه را اتفاقی دانستند.اما نه....این حادثه در روز بعد تکرار شد وباز باران آمد.هرقطره باران که به پائین می آمد عرق تردید مسلمانان هم پایین می ریخت که نکند راه را اشتباه رفته ایم ویا....
خبر به گوش حجت یازدهم خدا در زندان رسید.زمان،زمانی بود که باید دین حق را از شک وشبهه نجات داد.حضرت فرمودند که فردا عازم بیرون شهر می شوم و شک را از بین می برم.
روز سوم شد.پیشوای راهبان با راهبان همراهش به همراه امام عسکری یعنی تنها دلخوشی مسلمین به بیرون شهر رفتند.امام وقتی راهب را دیدند که دست به دعا بلند کرده است ،به یکی از غلامانش دستور داد که دست راست آن راهب را بگیرد وآنچه میان دو انگشت اوست بگیرد.او فرمان حضرت را مو به مو انجام داد واز میان دو انگشت راهب استخوان سیاهی را گرفت وآورد.مولای ما آن را گرفت ،سپس به راهب فرمود:حالاطلب باران کن! باران که نیامد هیچ ،چند ابری هم که در آسمان بودند کنار رفتند.
خلیفه پرسید :ای ابامحمد این استخوان کیست؟
فرمود:این استخوان یکی از پیامبران الهی است واین مرد از نسل آن پیامبر است که این استخوان به دست او افتاده است .هرگز کسی استخوان پیامبری را بیرون نمی آورد ودعا نمی کند مگر اینکه از آسمان باران می بارد.
منبع:بحار الانوار،ج50،ص270،حدیث37
برچسب ها : امام حسن عسکری برچسب ها : مسیحیت