سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 779775
  • بازدید امروز: 28
  • بازدید دیروز: 71
  • تعداد کل پست ها: 278
درباره
سیدمحمدحسن صالح[90]

منم مثل خیلی ها توی این عالم نفس می کشم . فقط دلم میخواد که زمین وزمان رو آلوده نکنم!

جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی



ابر برچسب ها
دین[46] ، شهرضا[35] ، سیاسی[27] ، انقلاب[20] ، خاطره[18] ، سفرنامه هند[15] ، امام حسین[12] ، حجاب[10] ، پست مدرنیسم[10] ، سفرنامه عمره[9] ، رسانه[7] ، قم[7] ، انتخابات[7] ، امام زمان[7] ، اخلاق[5] ، امام رضا[5] ، غدیر علی ممیز[5] ، شادی[4] ، اجتماعی[4] ، پیامبر اکرم[4] ، حضرت معصومه[4] ، حضرت زهرا[3] ، دعا[3] ، انتخابات[3] ، امام خامنه ای[3] ، صبر[3] ، علم[3] ، عبادت[2] ، ماهواره[2] ، مرگ[2] ، مقاله[2] ، نوروز[2] ، سینما[2] ، سفرنامه هندوستان[2] ، زن[2] ، امام حسن عسکری[2] ، ازدواج[2] ، امام جواد[2] ، دوستی[2] ، خانواده[2] ، فلسطین[2] ، کتاب شناسی[2] ، کودک[2] ، شهادت[2] ، حضرت زینب[1] ، حکمت الهی[1] ، حوزه[1] ، بدعت[1] ، ترافیک[1] ، تهاجم فرهنگی[1] ، جنگ نرم[1] ، چهارشنبه سوری[1] ، امام حسن[1] ، اسرائیل[1] ، احترام به والدین[1] ، اخلاق[1] ، اربعین[1] ، آزادی[1] ، امام خمینی[1] ، امام سجاد[1] ، امام صادق[1] ، امام عسکری[1] ، امام علی[1] ، سفر نامه عمره[1] ، سفرنامه بوشهر[1] ، رضاخان[1] ، سفرنامه کردستان[1] ، شب قدر[1] ، شهید بهشتی[1] ، شهید مطهری[1] ، شیطان[1] ، هندوئیسم[1] ، ولایت فقیه[1] ، وهابیت[1] ، کتاب جدید[1] ، مسیحیت[1] ، معرفی کتاب[1] ، مفاتیح الجنان[1] ، عوض حیدرپور[1] ، عید غدیر[1] ، کودک[1] ، ماه رمضان[1] ، ماه شعبان[1] ،

 

اصولا در این سالها به خواب و رویاخیلی بها نداده ام. نه اینکه دروغ است و روی هوا بلکه از این باب که تمام هستی و حجیتش برای خود شخص خواب بیننده است و بس و برای احدی الزام آور نیست  لذا برای خواب های خودم و دیگران تره خرد نکرده ام. در این سیزده سالی که منبر رفته ام تعداد خواب هایی که نقل کرده ام به تعداد انگشتان یک دست نرسیده است. شاید نوع تحصیلات و مشی فلسفی و کلامی که داشته ام در این بی توجهی بی تاثیر نبوده اند   .

بهرحال دیشب خوابی دیدم که به نظرم نوشتنش در اینجا بد نیست. احتمالا برای اولین و اخرین بار در این وبلاگ حرفی از خواب بیاید. قضیه از این قرار بود که من سه کتاب از یکی از موسسات حوزوی امانت گرفتم. ده روز اول طی شد و جهت تمدید تماس گرفتم و مدت امانت ده روز دیگر هم تمدید شد.روز هجدهم یعنی دیروز به همسایه مان که تقریبا هر روز به ان موسسه رفت و امد دارد کتاب ها را دادم و گفتم که زحمت تحویلش را بکشد. با کمال میل قبول کرد و کتابها را گرفت. نیم روزی گذشت. هیچ دلیلی برای تماس و تشکر نمی دیدم. چه اینکه او هر روز در انجا حاضر می شد و حمل سه کتاب کم حجم انهم صرفا برای تحویلی که ریالی این طرف و ان طرف نمی شود زحمت قابل ذکری ندارد. گفتم نیازی به تلفن نیست.بلاخره در این دو سه روزه در کوچه تنگمان به هم می رسیم و حضورا تشکر می کنم!

دیشب اما در عالم خواب به محضرش رسیدم. در عالم واقعیت هیچ گاه اخمش را تجربه نکرده ام. همیشه خودش و برادران و پدرش حرمتم را نگه داشته اند. اما در وادی نوم انگار خبری از این احتیاط ها  نبود. در همان عالم رویا سر کوچه سلامش کردم. صادقانه و با لهجه قمی اش جواب داد: مرد حسابی ! چه سلامی ،چه علیکی ! کتاب هات را انداختی گردن ما! سیزده هزار تومنجریمه دادم!

از خواب که بیدار شدم خنده ام گرفته بود.با خودم گفتم ما که خوابهامان همیشه از اضغاث احلام وخواب های آشفته و دوغ آبی ! است و اصلا یادمان نمی ماند. این یکی خواب هم که پدر و مادر دار به نظر می رسید از دیوار همسایه مان بیشتر تجاوز نکرد و حال انکه مقام منیعمان انتظار رویت علمای گذشته و خویشان درگذشته و در حالاتی عرفانی تر زیارت معصومین علیهم السلام را دارد! اصلا در مخیله ام نمی گنجید که راست دربیاید.اولا مدت کتاب ها را تمدید کرده بودم ثانیا بر فرض هم که باید جریمه می دادم طبق حساب و کتابهایم اصلا به این مبلغ قد نمی داد.

گفتم شاید بهانه است و خدا تصویرهمسایه را به وادی مثالمان انداخته تا تلفنی احوالی از زحمتی که برایش تراشیده ایم بپرسیم. صبح وظهر که وقت نشد. بعد از ظهر هم پشت سر هم تا هشت شب سر کلاس بودم. به خانه امدم. ساعت نه ونیم بعد از شنیدن اخبار مملکت در حالی که بادی در گلو می گرداندم از باب فضل و دستگیری از مردم!!! شماره موبایل همسایه مان را گرفتم. گوشی را برداشت.بعداز سلام گفتم اقا مجتبی زحمت کتاب ها را کشیدید؟ جواب داد: اختیار دارید ، زحمتی نبود ....بعد از یکی دو ثانیه مکث اما گفت: البته آقا سید ببخشید! سیزده تومنهم جریمه دادم!     گفتم: چی؟؟؟ سیزده تومن؟   گفت: درست شنیدید.مسئولش می گفت هشت روز تاخیر داشته اید.....بهت تمام وجودم را فرا گرفت.گوشم سکته کرد! حرفی برای گفتن نداشتم جز اینکه وعده دادم اسکناس هایش را برمی گردانم! همین حالا.

این هم شرح رویای صادقه اما پرخرج ما 

 

 




برچسب ها : خاطره



 

عقربه کوچک ساعت از ده هم گذشته است، خیابان های اصفهان را یکی یکی طی می کنیم. فرزند ارشدم که پیش دبستانی می رود خوشحال از اینکه بعد از گذشت از دلیجان ومیمه اینک شهر سوم راه یعنی اصفهان را هم داریم رد می کنیم و همین الان است که برسیم شهرضا و پدربزرگش هلی کوپتر ،سوغاتی مکه اش، را تقدیم محضرش کند...اتوبان خرازی را افتخار حضور می دهم.   هزار بار که دروغ است ولی چند صدباری از ان رد شده ام سرعت می گیرم برای سبقت....خوشحال از سبقت و البته غافل از توقف ناگهانی اتومبیل های جلو....ترمز را می گیرم اما به حسب عادت غلط همراه با کلاج.....ماشین لیز می خورد و چندثانیه بعد بوسه ای جانانه می زند به پراید جلویش....سرعت این قدری بود که سه ماشین بعدی هم از ان مستفیض شوند و هم را در آغوش بگیرند... من حیران از دسته گلی که به اب داده ام و در جستجوی اینکه خدای نکرده کسی جراحتی برنداشته باشد. زنگ زدیم به تنها عموی مرکز استان نشینمان  تا طبق معمول تشریف بیاورند برای جمع و جور کردن و ترمیمِ(بووووووووووووووقِ)برادر زاده هاشان.

اما در این گیر ودار یک نفر انگار خیلی خوشحال بود، گو اینکه گنجی یافته است و ما خبر نداریم. خدایا آیا دشمن شاد شده ایم؟ صدا که آشناست. ترو تازه است و کودکانه. اما ماشین های جلو که بچه ای درشان نبود. دیدم که خود ناجنسش است. امیرحسین را می گویم.سرش را از پنجره بیرون کرد و گفت: آخیش، خیلی خوب شد، من تا بحال تصادف ندیده بودم!

هاج و واج و سرگردان از اینکه به کم شدن کوپن بیمه شخص ثالث و خسارت هنگفت ماشین وجواب مردم فکر کنم یا خوشحال باشم به تجربه جدید امیر حسین خان! 

 

 




برچسب ها : خاطره



 

 

هویت، جان و ناموس یک وطن است. وسعت مهم نیست، فرقی ندارد که واتیکان چند هزار متری باشی یا روسیه چند میلیون کیلومتر مربعی.مهم هویت و شناسنامه توست یعنی تو را به چه می شناسند ؟ به ساحل و جنگل های زیبایت! به کارخانه های غول پیکر و رشد اقتصادی رعدآسایت! به بمب های بی مروت و زرادخانه های نسل برکن ! به تمدن چند هزار ساله ات ، به ساحل زیبا و رویایی و یا رقاصه های هرزه! .... 

ایران را به چه می شناسند؟  در این چند روزه که بحث درباره شعار مرگ بر آمریکا بالا گرفته است و بعضی مصلحت نشینان (و نه لزوما مصلحت دانان) آن را بر نمی تابند ذکر یک خاطره مربوط به سفرم به هندوستان در سال 91 خالی از لطف نیست. این خاطره را سه ماه بعد از بازگشت به ایران در سخنرانی قبل از خطبه های نماز جمعه شهرضا در ماه مبارک رمضان برای نمازگزاران پرشمار بیان کردم که مورد توجه خیلی ها واقع شد و هنوز که هنوز است گاه و بیگاه از آن یاد می کنند. 

روز نهم سفر....شهر بنارس که رودخانه مقدس گَنگ را در خود جای داده و محترم ترین نقطه جهان برای هندوهاست که البته تعداد زیادی  مسلمان هم در آن زندگی می کنند.بعداز ظهر رفتیم برای خرید به بازار این شهر که صد البته پارچه و منسوجاتش در کیفیت و ارزانی شهره اند.  مغازه دوم یا سومی بود که خرید می کردم. فروشنده خنده روی هندی پرسید کجایی هستید؟ گفتم ایرانی؟ صحبت را قطع نکردم و گفتم تهران را می شناسی؟ گفت: نه ! تهران کجاست؟ خنده ام گرفت .انگار نه انگار که اگر پاکستان را که تا هفتاد سال پیش جزء هند بود فاکتور بگیریم ایران همسایه دیوار به دیوارشان است و اما اینان هیچگاه  گربه وطنم ! را از روی نقشه ندیده اند.گفتم : پس قاعدتا کوروش و تخت جمشیدو دماوند و سبلان و اصفهان و شیراز و... را هم نمی شناسی! تعجب روی تعجب هاج و واج به من نگاه کرد گویی که این کلمات را برای اولین بار می شنفت! از کوره در رفتم و گفتم پس از ایران چه می دانی؟ با همان انگلیسی مخلوط به اردو  گفت فقط می دانم که ایران تنها کشوری است که جلوی آمریکا ایستاده است..... 

حیدر، راهنمایمان را می گویم! وقتی قضیه را شنید سری به تصدیق تکان داد و گفت هندی ها ایرانی ها را به یک نشانه می شناسند و بس! ... مرگ بر آمریکا!

 

 


 

 




برچسب ها : سیاسی برچسب ها : خاطره برچسب ها : سفرنامه هندوستان



 

انتخابات 24 خرداد 92......آیا فتنه جدیدی در راه است؟ قبل از انتخابات یا بعد از آن؟ اصلا دولت احمدی نژاد تا ان وقت مانا و ماندگار است؟آیا برگزاری دو انتخابات ناهمگون به نفع نظام است؟ شهرضای صدو چند هزار نفری و صد کاندید برای شورا ! وده ها سوال دیگر که با تحویل سال جدید هر روز داغ تر و داغ تر می شد...

بعد ازظهر 25 خرداد 92

اصلا نای راه رفتن ندارم.باید مواظب باشم که از پله های متعدد فرمانداری شهرضا نیفتم! عجله می کنم تا به ماشین نوک مدادی ام برسم و بعدهم خانه و یک خواب مفصل...تازه یادم می افتد که ماشینم تعمیرگاه است و مثل یک عابر حیران به دنبال صاحب ماشینی می گردم. معاون سیاسی فرماندار که به علت خستگی زیاد فشارش در حال ولو شدن! است در حالی که دارد درب اتاقش را قفل می کند مرا می بیند و دعوتم می کند به سوار شدن به پرایدش.... یک بیداری چهل ساعته که اگرچه از نظر زمانی بارها سابقه کرده ام اما از نظر فشار کاری برایم بی سابقه بود.حضور در فرمانداری در اولین ساعت صبحگاه روز انتخابات،بازدید از حدود بیست شعبه رای گیری در شهرستان به عنوان عضو هیئت اجرایی انتخابات،تب و تاب نتیجه انتخاب رئیس جمهور و جذر و مد کشنده آراء رئیس جمهور منتخب به طوریکه گاه صندوقی بما می گفت کار تمام است و صندوق دیگر می گفت جمعه بعدی هم مهمانید!  و تازه بعد از نماز صبح اولین صندوق های شورای شهر به فرمانداری رسید .عوامل اجرایی صندوق ها با عجله فراوان صندوق ها و لیست شمارش بلند قامتی را  که حسابی روی اعصابشان راه رفته بود را با غرولند جلویمان پهن می کردند و از ما می خواستند که فی الفور مرخصشان کنیم تا بروند لالا! تا حوالی ظهر صندوق پشت صندوق بود که وارد فرمانداری می شد و در این گیر ودار که اصلا تجمیعی شروع نشده بود بعضی ها پشت نرده فرمانداری التماس می کردند که نتیجه را به آنها بگوییم!. کار کمر شکن شروع شد. اعضای هیئت اجرایی دور یک میز نه چندان مستحکم نشستند و بعد از باز نویسی اراء تمام صندوق ها به ترتیب نفرات ، کار تجمع آراء حدود هشتاد نفر کاندیدای شورای شهر را به اتمام رساندند با نتیجه ای که به سرعت معروف شد به :5+6....

به خانه رسیدم. نفسی که تازه کردم ، موذن صلای اذان در داد که الله اکبر الله اکبر...

لبخند رهبر را که از طریق امواج سیما دیدم خستگی از تنم جل و پلاسش را جمع کرد و الفرار. به جز یکی از منتخبین شورا ها که به واسطه تماس با ابوی، ابلاغ خسته نباشید نموده بودند دیگر خبری از دست مریزاد و خسته نباشید و این حرف ها نبود....بنابر این چاره را در این دیدم که خودم از خودم تشکر کنم: خسته نباشم! خدا قوت

 

 




برچسب ها : شهرضا برچسب ها : انتخابات برچسب ها : سیاسی برچسب ها : خاطره



در آخرین روزهای سال گذشته توفیق یارشد و بعد از حدود ده سال ، سعادت زیارت آستان مقدس سید و سالار شهیدان علیه السلام و دیگر ائمه مظلوم عراق نصیبم شد. مسافرت با هواپیما و راحتی آن در معیت خانواده و جمع کثیری از اقوام و دوستان خوش سفر دریکی ازبهترین زمان ها از نظر آب و هوا و از همه مهم تر لطف خود حضرات معصومین این سفر را به یادماندنی کرد.همسر و فرزندانم برای اولین بار بود که عتبه بوس آستان علوی و حسینی می شدند. زیارت مرقد پر حال و البته نیمه خراب عسکریین علیهم السلام در شهر سامرا هم در نوع خود سعادت بزرگی بود. روز آخر سفر بعد از وداع با شش گوشه اباعبدالله صبح زود و با ملاحظه تمام جوانب امنیتی کاروان های ایرانی عازم سامرا شدند و بعد از اقامه نماز ظهر در آنجا و هم چنین زیارت امامزاده سید محمد ( عموی امام زمان) عازم کاظمین گشتند.منفجر شدن بیش از بیست بمب در مناطق مختلف بغداد و کاظمین توجیه قانع کننده ای بود برای معطلی چند ساعته در ایست و بازرسی های پایتخت و البته در کنارش دلشوره اینکه نکند به زیارت قبر موسی بن جعفر و امام جواد( علیهما السلام) نرسیم. خدا را شکر دو ساعت مانده به بستن درب های حرم کاظمین در هوایی نسبتا سرد وارد حرم شدیم و متوسل شدیم به باب الحوائج و هم چنین نازدانه امام رضا علیه السلام.

فاصله ای ده ساله از سفر پیشین به عتبات عالیات مشاهده این سرزمین را برایم جالب تر نموده بود. وضعیت ظاهری حرم های ائمه در تغییری کاملا محسوس رشد و نمو و تولدی دوباره یافته بودند. از نکات مهمی که برای زائران ، سفر عتبات را علی رغم مشکلات متعدد غالبا شیرین تر از سفر عمره می نمایاند  حضور در جوی کاملا شیعی و همسان و دم خور با اعتقادات امامیه است.در این میان ابتکار عمل بعثه مقام معظم رهبری در استفاده بهینه از فرصت زائران در کربلا و نجف در جهت معرفت افزایی آنان و برقراری مجالس سخنرانی و مداحی بهنگام و مناسب در این دو شهر را نباید از قلم انداخت. با اینحال مشکلات شهری کربلا و نجف که بازمانده کم توجهی عامدانه دیکتاتور سابق عراق در مورد مناطق شیعه نشین بود به قوت خود باقی است و از نظافت و بهداشت چندان خبری نبود. با وجود تنزل جدی ریال ایران نسبت به دینار عراقی گرمی بازار خرید کم و بیش ادامه داشت.به نظر می رسد علی رغم کم کاری و گاه سوء استفاده طرف عراقی، جلوگیری نرم از نفوذ وهابیت در عراق و موج فرهنگی ناشی از حضور پرشور زائران ایرانی  دلائل خوبی برای مسئولین امر جهت پویا نگه داشتن مسافرت ایرانی ها به عتبات باشد.تاسف بار ترین خاطره این سفر اقامه هم زمان دو نماز جماعت در یک مکان خاص در صحن مطهر امام حسین علیه السلام بود که هیچ کدام حاضر نبودند امامت طرف مقابل را در امر نماز جماعت بپذیرند. جالب آنکه هر دو نماز پوشش رسانه ای می شد. اختلاف و اشتقاق در بین روسای قوم وقتی به این شدت و حدت باشد خدا می داند که درمیان تک تک آحاد مردم چه خبر است؟





برچسب ها : خاطره


صفحات :
|  <  1  2  3  4  >  |