سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 779048
  • بازدید امروز: 115
  • بازدید دیروز: 50
  • تعداد کل پست ها: 278
درباره
سیدمحمدحسن صالح[90]

منم مثل خیلی ها توی این عالم نفس می کشم . فقط دلم میخواد که زمین وزمان رو آلوده نکنم!

جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی



ابر برچسب ها
دین[46] ، شهرضا[35] ، سیاسی[27] ، انقلاب[20] ، خاطره[18] ، سفرنامه هند[15] ، امام حسین[12] ، حجاب[10] ، پست مدرنیسم[10] ، سفرنامه عمره[9] ، رسانه[7] ، قم[7] ، انتخابات[7] ، امام زمان[7] ، اخلاق[5] ، امام رضا[5] ، غدیر علی ممیز[5] ، شادی[4] ، اجتماعی[4] ، پیامبر اکرم[4] ، حضرت معصومه[4] ، حضرت زهرا[3] ، دعا[3] ، انتخابات[3] ، امام خامنه ای[3] ، صبر[3] ، علم[3] ، عبادت[2] ، ماهواره[2] ، مرگ[2] ، مقاله[2] ، نوروز[2] ، سینما[2] ، سفرنامه هندوستان[2] ، زن[2] ، امام حسن عسکری[2] ، ازدواج[2] ، امام جواد[2] ، دوستی[2] ، خانواده[2] ، فلسطین[2] ، کتاب شناسی[2] ، کودک[2] ، شهادت[2] ، حضرت زینب[1] ، حکمت الهی[1] ، حوزه[1] ، بدعت[1] ، ترافیک[1] ، تهاجم فرهنگی[1] ، جنگ نرم[1] ، چهارشنبه سوری[1] ، امام حسن[1] ، اسرائیل[1] ، احترام به والدین[1] ، اخلاق[1] ، اربعین[1] ، آزادی[1] ، امام خمینی[1] ، امام سجاد[1] ، امام صادق[1] ، امام عسکری[1] ، امام علی[1] ، سفر نامه عمره[1] ، سفرنامه بوشهر[1] ، رضاخان[1] ، سفرنامه کردستان[1] ، شب قدر[1] ، شهید بهشتی[1] ، شهید مطهری[1] ، شیطان[1] ، هندوئیسم[1] ، ولایت فقیه[1] ، وهابیت[1] ، کتاب جدید[1] ، مسیحیت[1] ، معرفی کتاب[1] ، مفاتیح الجنان[1] ، عوض حیدرپور[1] ، عید غدیر[1] ، کودک[1] ، ماه رمضان[1] ، ماه شعبان[1] ،

 

این روزها حوادث اتفاقی زیاد شده است! به طور اتفاقی یک جرثقیل در مقدس ترین مکان مسلمین جهان بر خلاف جهت باد سقوط می کند. چند روز بعد هزاران زائر خانه خدا باز به صورت کاملا اتفاقی! زیر دست و پا و یا بر اثر تشنگی و کمبود اکسیژن، مظلومانه جان می دهند. در آن سوی عالم اما وزیر خارجه داغدیدگان وقتی می خواهد وارد سالن مجمع نسبتا عمومی سازمان ملل( ونه ملت ها) بشود به طور کاملا اتفاقی با چهره ای آشنا مواجه می شود خنده از سرو رویش جاری می شود و دستی نه برسینه از باب حداقلِ احترام دیپلماتیک بلکه دراز می شود به سوی پرزدنت اوباما که نگو و نپرس! البته قضیه به همین جا هم ختم نمی شود و بعد از دست دادن ، جویای احوال خانم بچه ها هم می شوند و شاید هم قرارِ تلفنی دیگرکه دوباره رئیس جمهور روحانی به صورت اتفاقی جای کاخ سعد آباد، شماره کاخ سفید را بگیرد و عرض سلامی خدمت کدخدا داشته باشد...

دیپلماسی عمومی، قواعد و البته حواشی کار خود را دارد. با اینحال این مشی خاص صرفا نوعی ابزار و روش است و خود بخود موضوعیتی ندارد. در حقیقت اولویت دولت ها و سردمداران کشورها است که فلش دیپلماسی  را به سوی آن هدف و غایت به جریان می اندازد. به عنوان نمونه دستگاه دیپلماسی دولت نهم ودهم معتقد بود اولویت دادن همکاری با دشمنان امریکا حتی در امریکای لاتین می تواند عمق استراتژیک استکبار ستیزی انقلاب اسلامی را تا بغل گوش ایالات متحده افزایش دهد. اما با روی کار آمدن دولت جدید، دستگاه عریض و طویل دیپلماسی به دلائل گوناگونی اولویت را بر این قرار داد که برای جلوگیری از انچه(جنگ قریب الوقوع) می خواند به جای ارتباط گیری سیاسی و اقتصادی با جبهه مخالف آمریکا، طی نشست های دنباله داری با قدرت های جهانی دل انها را بدست اورده، راه های بهانه گیری بسته شود و تحریم های انگشت نمای ایران از میان برده شود. در همین راستا دیپلماسی خنده به سرعت تریبون دار شد. رسانه های بنفش در بوق و کرنا کردند که حرمت پاسپورت وطنی با پای خودش وبه سرعت باز می گردد گو اینکه قرار است برای هر مسافر ایرانی در کشور مقصد، فرش قرمز پهن شده و وزیر مربوطه تا کمرخم شده و برایمان اسفند دود کند و داد بزند که خوش آمدید، قدم روی تخم چشمهامان گذاشتید... این دیپلماسی لوازم خود را نیاز داشت. بر خلاف تریبون رسمی آمریکا و توپخانه رسانه ای آنها که دم و دقیقه به اندک بهانه ای مجلس لعن و دشنام برای ایران می گرفتند اما مقامات اجرائی کشور به اسم خویشتن داری و با بهانه اینکه این فحاشی های بی سابقه برای مصرف داخلی است بازسکوت می کردند. کار به جایی رسید که رهبر انقلاب در دیدار رئیس دولت از او می خواهد که لب تر کند و به این اهانت ها جواب بدهد. اما کاروان تدبیر و امید، به راحتی آب خوردن و با ظرافت تمام تمام ارکان حکومتی و یا نظارتی از جمله مجلس را دور می زند تا شاید به سرمنزل مقصود یعنی فتح گام به گام مجلسین(شورای اسلامی و خبرگان) نزدیک تر شود.

در پسِ خنده های نیویورک و پیش از آن، چه رئیس جمهور قبل از موعد مقرر بازمی گشت و چه باز نمی گشت، چه فاجعه منا عمدی باشد و چه اتفاقی، اما در ایران ، گریه ، برخی را امان نمی دهد. گریه برای حاجیانی که به جای چهره بشاش و با نشاطشان، همسر و فرزندانشان به استقبال پیکر بی جان او می روند. وقتی تمام نگاه دیپلمات ها( و لو از روی صداقت و خدمت به میهن) به سوی یانکی ها، به سوی شیک پوشان قاره سبز و یا به سوی منفعت طلبان چشم بادامی و ... باشد، وقتی خشم مقدسی که خود قرآن و سیره اهل بیت در کنار رافت ومهربانی از آن یاد کرده اند، به بهانه های مختلف به محاق برود، طبیعی است که چشم از همسایه  نااهل مسلمان  نمای خود برداشته و از او غافل شویم. آن وقت نباید تعجب کنیم که رژیم سرتاپا عاریتی سعودی نه برای مسافر عادی بلکه برای وزیرمان هم ویزا صادر نکند و یک وزارت عریض و طویل را سر کار بگذارد.

شاید....شاید اگر از سالها پیش به جای غرباء، سراغ اقرباء می رفتیم، اگر بیشتر دل به امت اسلام می دادیم و فراتر از زبان و رسانه، تمام قد هوایشان را داشتیم حداقل امروز می توانستیم صف نسبتا مستحکمی را از کشورهای اسلامی در مقابل عربستان سعودی برپا کنیم و مهم ترین برگ برنده آن یعنی میزبانی حرمین شریفین را از او گرفته و به مجمعی از کشورهای اسلامی می سپردیم.

ما هر چه باشیم مسلمانیم، خدای اسلام نه خدای مسیحیت است که در ظاهر هیچ گونه غیرتی به خرج نمی دهد و نه خدای یهودیت است که فقط به فکر انتقام و خون است، این خدا هم غفار است و هم منتقم. پیامبرو مومنین به او هم در قران( اشداء علی الکفار رحماء) بینهم معرفی شده است.هر گاه یکی از این دو لبه نگاه استراتژیک دین(یعنی شفقیت با مومنین و غیظ در برابر کفار) دچار انحراف شود مطمئن باشید که ما به نتایج دلخواهمان دست نخواهیم یافت.

و این تازه اول گریه هاست، به لوزانچای فکر کنید! ای کاش می توانستم کتاب تاریخ نوه هایم را  ورق بزنم. ای کاش. 

 




برچسب ها : سیاسی



 

یک قایق دو نفره موتوری با وسایلی اندک و ناچیز،طی کردن پیچ و خم های خطرناک رودخانه های آمریکای جنوبی و گذشتن از جنگل های دلهره آور آمازون تنها گوشه ها و تیترهایی از سفرنامه برادران امیدوار برای رسیدن به قبیله(جیوارو) در جنگل های کشور (اکوادور)است.عیسی و عبدالله امیدوار دو برادر بودند که در دهه چهل سفر شگفت انگیز و چند ساله خود را به پنج قاره جهان با وجود سختی ها و ناملایمات ،چه از سوی انسانها و چه از سوی طبیعت، با موفقیت به فرجام می رسانند و در بازگشت به ایران فیلم و عکس های بسیار نادر و کمیاب و هم چنین اطلاعات ذی قیمتی را برای کهن بوم خویش وبلکه در مواردی برای مردم جهان به ارمغان می آورندچراکه اینکه بعنوان اولین انسانها وارد برخی مناطق جهان شدند.وسائل و تجهیزات این مسافرت به اضافه عکس های تهیه شده امروزه در یکی از موزه های کاخ سعدآباد به نمایش درآمده و یکی از دو برادر(که فی الحال ساکن ایران است) به طور زنده و گویا سفره سفرش را برای بازدیدکنندگان باز می کند و تجربیاتش را تقسیم. ظاهرا بازگشت برادران امیدوار در زمان خودش غوغائی در وطن بپا کرده اما امروزه فروکش کرده و جوانان هم وطن بیشتر به فیس بوک و واتس آپ و لاین دلمشغولند تا خواندن یک کتاب آنهم از نوع سفرنامه هفتصد صفحه ای. قبلا به طور پراکنده و به عنوان تنفس و وقت استراحت در میان مطالعات تخصصی ام آن را مطالعه کرده ام.قسمتی از این سفر به آمریکای جنوبی و قبائل بومی جنگل های آمازون انجام شده است. برادران امیدوار بعنوان اولین انسانهایی که به قبیله جیوارو وارد شدندو سالم برگشتند در جهان خبر ساز شدند.بومی های جیوارو خشن ترین بومیان آمازون به شمار می روند.آنها عادت داشتند که پس از پای درآوردن دشمن یا جهانگردی سر او را از بدن جدا کرده و آن را به عنوان رهاوردی جنگی یا دوستانه در قبیله خود حفظ کنند.در این میان یکی از شگفت انگیز ترین کارها را انجام می دادند که عبارت است از کوچک کردن طبیعی سر انسان بدون کمترین چروک با استفاده از چند محلول گیاهی.در این فرآیند که چند و چون آن به طور کامل در سفرنامه ذکر شده است کله انسان به اندازه یک پرتقال می شود اما موهای او به اندازه و شکل طبیعی خود باقی مانده و در آن کوچک ترین تغییری داده نمی شود..در این قبیله خون اشام تنها یک چیز به عنوان زینت یا هدیه کاربرد داشت و آن هم چیزی نبود جز همین سرهای کوچک شده.قبل از این دو برادر چند کشیش مسیحی و یک پزشک آلمانی هم قدم به این منطقه گذاشته بودند ولیکن سرانها دچار چنین سرنوشت دردناکی شد. برادران امیدوار به محض فهمیدن اصل ماجرا و این که چه دامی برایشان پهن شده است سریعا از آنجا خارج شده و به عنوان اولین انسان ها سالم از این جهنم سبز جان به در می برند.امروزه یکی از آن سرها را می توان در موزه برادران امیدوار مشاهده کرد.

امروز، اما لازم نیست وحشی گری را در جنگل های دو هزار کیلومتر ان سو ترو با عبور از موانع مرگبار طبیعی جستجو کنیم،بلکه کنار گوش خوش فرم خودمان،کم تر از صد کیلومتری مرزهای غربی مان به وفور یافت می شود. هم چنین لازم نیست قدم رنجه کرده و رنج سفر را بدوش بکشیم، خونخواران داعش خودشان با آب و تاب، با نام الله و محمد بن عبدالله! سرهای بریده را حواله خانه ها و درگاه های مجازی مان می کنند.فرق نمی کند این سرها از آنِ که باشد، مسیحی، ایزدی، علوی ، ... هرچه باشد ذبح انسانیت است در غوغای تمدن مدرن که با سوت و کف صریح و یا سرتکان دادن های پنهان مدعیان حقوق بشر همراه است. وحشیان جیوارو این بار نه در یک جهنم سبز بلکه در بیابانی گرم مشغول تفریح با کله اند، با آن فوتبال بازی می کنند! کباب درست می کنند! و باآب و تاب تعریف می کنند!حتی استاد وهابی صریحا در کلاسش می گوید سربریدن انسان با سربریدن گوسفند فرق دارد و باید همراه با لذت و کیف باشد! آنهم به اسم حکومت اسلام!.....و باز هم این دین است که به یغما می رود ای خدا.............................! چه کنیم با این غده بدخیم که سالها قبل از بیت المقدس و سرزمین زیتون سرباز کرد و قبله نخست را ضربدری کرد و امروز سر دیگرش در کناره کربلای حسین پیدا شده است؟ این الطبیب؟ این الرفیق؟این؟


 




برچسب ها : دین برچسب ها : سیاسی



 

چند روز پیش کتاب کم حجم اما پرمحتوایی بدستم رسید درباره زوایای پنهان زندگی اسرا و آزادگان در زندان های بعثی عراق به نام (روایت آزادگی). دربین مطالعات تخصصی ام به مرورخواندمش.در میان نوشته هایش ذکر خیانت و وطن فروشی منافقین برایم جلوه گری خاصی داشت.در کنار بسیاری از کارهای خائنانه این گروه مانند نفوذ ناجوانمردانه در میان اسرا، یارگیری و ایجاد اغتشاشات و التهابات جمعی یک خیانت را هم اضافه کنید که من اسمش را گذاشته ام دستکاری کردن عشق! منافقین با دست بردن در نامه های خانوادگی اسرا سعی می کردند روحیه انها به شدت تضعیف شود وهمین اقدام شوم انها باعث شد که در موارد متعددی اساس خانواده از هم پاشیده شود و کار به طلاق بینجامد. به عنوان نمونه در نامه جوانی که می دانستند این نامه برای نامزد اوست از قول همسرش می نوشتندکه من بر اثر این دلیل و ان دلیل می خواهم با یک نفر دیگر ازدواج کنم و من رفتم، خداحافظ! شاهدان زنده می گویند این دستکاری ها جوان رعنا و شاداب را پیرِ فرتوت و شکسته می کرد. این قربانیان منافقین سرانجام ازاد شدند اما با موهایی کاملا سفید و یا کاملا ریخته....    الهم العن الظالمین


 




برچسب ها : سیاسی



 

 1- انتخاباتی در کمال آرامش برگزار شد و مردم فهیم ایران از باب(گر تو بهتر می زنی بستان بزن) منتقد ترین کاندیدا نسبت به دولت های نهم و دهم را بر مسند ریاست جمهوری نشاندند و با دعای خیر بدرقه اش کردند تا درب نهاد ریاست جمهوری تا در روزهای بعدی یکی یکی کلیدهایش را رو کندچه در تهران و کاخ سعد آباد و چه در نیویورک و ژنو.خیلی ها ذوق کردند و در حالی که چهار سال قبل از باب اکل میته رای داده بودند یکدفعه انتخابات ایران را دموکراتیک ترین انتخابات عالم خواندند.از پس فردای انتخابات گروه های مختلف سیاسی به رسم اخلاق و ادب وگاه فراخور عالم سیاست در متن و حاشیه صدا کردند که اهلا و سهلا یا دکتر! تا اینجایش عادی است و مورد ستایش و تقدیر. اما در این میان یک گروه خاص با هر لطایف الحیلی سعی کرده خودش را به رئیس جمهور بچسباند و حتی به صدارت چند وزارتخانه خوش اب و رنگ قانع نشده و مدعی است که در حقیقت  آنها منتخب واقعی مردم هستند. در عالم ادبیان معمولا از لفظ نامانوسِ کَنِه ! برای این موارد استفاده می کنند. هوا که بیشتر افتابی شد کم کم لانه ها هم خالی شد و دبیرکلشان منت سر نظام گذاشت که ما از طلب سال 88 گذشتیم! دود و دم قلیانش به شهر ما هم کشیده شد و بعضی ها را به تکاپو انداخت تا کم کم عرض اندامی کنند برای انتخابات پیش روی مجلس! سعیشان مشکور و لطفشان مستدام.

2-بعد از برگزاری دو جلسه آرام اصلاح طلبان در شهرضا قرعه سومین جلسه به نام دکتر صادق زیبا کلام استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران افتاد.شخصیت عجیبی است.هم حرف خوب دارد و هم حرف غلط.مناظراتش از همه سخنان و مکتوباتش پر سر و صداتر است.در هر زمینه ای از علوم سماوی و ارضی که از او دعوت به مناظره شود دست رد به سینه تان نمی زند.یادم می آید که در مناظره ای که با استادم دکتر سید محمود نبویان(نماینده فعلی مردم تهران در مجلس)داشت در اواسط بحث اعلام امادگی کرد که حاضر است در رابطه با اصالت الوجود صدرایی هم مناظره کند. این بار اما بر خلاف دو جلسه قبل تبلیغات پر رنگ و لعاب تری انجام شد.بنرها و پوسترهای مختلف در مناطق مختلف شهر نصب شد و حتی دعوت نامه های کوچک کاغذی بر درب برخی منازل خودنمایی می کرد. همه اینها نشان می داد که برپادارندگان این مراسم حساب خاصی روی ان باز کرده اند که این گونه بی مهابا به اب و اتش زده اند. شاید هم حق داشتند چرا که زیبا کلام در برخی مواقع حرف های غیرمنتظره ای می زند و این بر جذابیت مراسم می افزود.

3-با اینکه میهمان غیر منتظره بود اما شهر میزبان هم کم از او نداشت. شهری که مردمانش به کتوم بودن در امر سیاست و یا گریزان بودن از ان شهره اند اما همین ها حدود سه دهه قبل در زمانی که هنوز مهدی هاشمی نه دادگاهی داشت و نه نفاقش رسانه ای شده بود و در حالیکه در تمام شهرهای استان با سلام و صلوات و اسفند استقبال و بدرقه می شد اما به محض اطلاع از اینکه قرار است او در شهرضا سخنرانی کند دست بکار شدند و به عنوان تنها شهر استان اصفهان از سخنرانی او جلوگیری کردند. اینبار اما سخنرانی سوم اصلاح طلبان به فرجام نرسید.گروهی در مقابل فرمانداری اجتماع کردند. شاید واحدهای متعدد علوم سیاسی راپاس نکرده بودند اما به ظرافت می دانستند که اگر قرار است اجتماع و اعتراضی بشود نه جلوی تالار فجر(آنچنان که زیباکلام در صفحه فیس بوکش پیشنهاد داده است تا بعد پیراهن عثمانی بشود برای اصلاح طلبان) بلکه جلوی فرمانداری باشد یعنی همان نهاد رسمی که مجوز سخنرانی در ان جا صادر شده است. بعد از کش و قوسی چند ساعته قرار بر این شد که زیبا کلام در شهرضا سخنرانی نکند.البته ایشان وارد شهر گشته و از انار های ان بی نصیب نشدند. 

4- نمی دانم ، شاید هنوز خود زیبا کلام از لغو شدن سخنرانی اش در شهرضا خبردار نشده بود که مظلوم نمایی های رسانه ای شروع شد. روزنامه ها و سایت های متعلق به همان گروه چسبنده! انواع و اقسام اشک تمساح ها را به نمایش گذاشتند. از ادعای اتش زدن بنرها های تبلیغات و سازماندهی اجباری بسیجیان برای اعتراض جلوی فرمانداری گرفته تا تیتر نشانی این خبر که سخنرانی زیبا کلام به خاطر تهدیدات و مسائل امنیتی در شهرضا لغو شد گو اینکه انگار قرار بوده حضرت ایشان در ایالت تگزاز امریکا و یا در تالاری در حومه دمشق سخنرانی کنند. البته برای کسانی که اخبار این جماعت چسبنده را رصد می کنند این حرف اصلا عجیب نیست. منطق و تفکری که رقاصان ظهر عاشورا را امت خداجوی بنامد حق دارد که اجتماع کنندگان آرامی که صرفا بخاطر دغدغه های دینی(ونه شخصی ) به سخنرانی اقای زیبا کلام و نه اصل برگزاری جلسه اعتراض داشتند را گروهی بی سواد و دهاتی بخواند.چه اینکه اگر این تجمع صرفا سیاسی بود باید در دو سخنرانی قبلی هم تکرار می شد.در تکمیل این اتهامات  از باب قاعده(همه بدند و فقط من خوبم) قاعدتا این حرکت به بخش دینی حاکمیت و به تعبیر اقایان اقتدار گرایان منتسب شد.همان اقتدارگرایان و خشونت طلبانی که همین اقای زیبا کلام اجازه یافت در صدا و سیمایش حاضر شده و صریح و بدون ترس  بگوید ما مدیون چکمه های رضاخان هستیم!!!

5- اینکه یک گروه سیاسی در یک شهر نه چندان پر جمعیت مانند شهرضا اقدام به برگزاری جلسات سخنرانی و نقد و نظر کند بسیار خوب و در خور تقدیر است مخصوصا که برای انجام ان فرایندهای قانونی را طی کرده و اخذ مجوز کردند و نخواستند در کف خیابان به ما دموکراسی را بفهمانند. پذیرایی مراسم یعنی کیک و ساندیس هایی که ما فحشش را خوردیم هم نوش جانشان. فقط می ماند یک توصیه برادرانه به همشهریان اصلاح طلبم و ان اینکه شما که اینقدربه ادعای خودتان به فکر مردم و ا ستقرار دموکراسی هستید لااقل کسی را دعوت کنید که به حسابتان اورد و حداقل یکبار شهرضا را ولو در نقشه دیده باشد نه اینکه ان را از نقاط دور افتاده کشور به حساب اورد! خواندن قسمتی از مصاحبه دکتر زیبا کلام با مشرق در دیماه سال 90 درباره عملکرد دانشگاه ازاد خواندنی است. او در تمجید از سیاست های علمی این دانشگاه می گوید:... بعضاً دانشجوی دکتری بوده که گفته من در شهرضا و گناباد بودم. یعنی چه؟ یعنی حداقل بحث علمی را در دورافتاده‌ترین واحد هم ایجاد کرده‌اند....

بی خود نیست که برخی از همفکران رسانه ای تان حتی عارشان امده نام شهرمان را ببرند و نوشته اند: سخنرانی زیباکلام در اصفهان لغو شد!!!!

 




برچسب ها : شهرضا برچسب ها : سیاسی



 




برچسب ها : سیاسی


صفحات :
|  1  2  3  4  5  >  |