سربازان خسته وکوفته به نقطه ای تاریک رسیدند.نه از مهتاب بالای سر خبری بود ونه چراغی بود که کسی به آن دلخوش  کند.سیاهی محض بود وتنها صدای فرمانده سکوت را می شکست که به سربازان می گفت تا می توانند از سنگریزه های زیر پایشان در کوله بارشان بریزند.نق نق ها شروع شد که برو جمع کن بابا! ما از بس تشنه وگشنه ایم پیچ ومهره مان باز شده ،مغزمان هنگ کرده و جناب ! تازه دستور حمالی هم میدهد.مشاجره بالا گرفت.اکثریت سربازان با لجاجت تمام حرف مافوقشان را در همان تاریکی دفن کردند.عده ای کم وبیش برای خالی نبودن عریضه تنها به عدد انگشتان دست سنگریزه جمع کردند و تعداد بسیار کمتری هم سری تکان داده  وبا لبخند وگاه تعجب کوله بارشان را پر کردند.

زمان سپری شد.خورشید حکومتش آغاز شد.همین که لطف خورشید به زمین رسید سربازان متوجه نکته ای عجیب شدند.تازه شصتشان خبر دار شد که سنگریزه های دیشب در حقیقت قطعاتی از طلا بوده اند که بخاطر تاریکی محض با سنگریزه اشتباه شده بود.بدون استثناء همه حسرت خوردند.جماعت نق نقو دو دستی زدند توی سرشان و به زبان بی زبانی گفتند:خاک بر سرمان که بدبخت شدیم .چه کنیم ؟ نه می شود به فرمانده گیر داد نه به همراهان .دیواری کوتاه تر از خودمان نیست و این بار محکم تر زدند توی سرشان... حتی آنها هم که دست پر آمدند حسرت می خورند که ای کاش به جای دو دست چهار دست داشتیم و....

کلمات بالا ترجمانی است از حکایت ما انسانها وماه غفران وبخشش و رحمت .قبل از ورود به ماه رمضان پیامبر خاتم در خطبه شعبانیه هشدارمان  داد و فرمود محروم کسی است که از غفران الهی در این ماه محروم شود. واینک ما در میانه شب های قدریم .تا می توانیم باید جمع کنیم تا در آفتاب ظهور مهدی فاطمه  و نمایان شدن حقیقت استغفار و راز ونیاز لااقل کمتر حسرت بخوریم و..

انگار یادمان رفته که یوم الحسره در پیش است.هر که غیر معصوم است حسرت می خوردحتی سلمان ها و ابوذر ها ومقداد ها




برچسب ها : شب قدر