سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 779054
  • بازدید امروز: 121
  • بازدید دیروز: 50
  • تعداد کل پست ها: 278
درباره
سیدمحمدحسن صالح[90]

منم مثل خیلی ها توی این عالم نفس می کشم . فقط دلم میخواد که زمین وزمان رو آلوده نکنم!

جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی



ابر برچسب ها
دین[46] ، شهرضا[35] ، سیاسی[27] ، انقلاب[20] ، خاطره[18] ، سفرنامه هند[15] ، امام حسین[12] ، حجاب[10] ، پست مدرنیسم[10] ، سفرنامه عمره[9] ، رسانه[7] ، قم[7] ، انتخابات[7] ، امام زمان[7] ، اخلاق[5] ، امام رضا[5] ، غدیر علی ممیز[5] ، شادی[4] ، اجتماعی[4] ، پیامبر اکرم[4] ، حضرت معصومه[4] ، حضرت زهرا[3] ، دعا[3] ، انتخابات[3] ، امام خامنه ای[3] ، صبر[3] ، علم[3] ، عبادت[2] ، ماهواره[2] ، مرگ[2] ، مقاله[2] ، نوروز[2] ، سینما[2] ، سفرنامه هندوستان[2] ، زن[2] ، امام حسن عسکری[2] ، ازدواج[2] ، امام جواد[2] ، دوستی[2] ، خانواده[2] ، فلسطین[2] ، کتاب شناسی[2] ، کودک[2] ، شهادت[2] ، حضرت زینب[1] ، حکمت الهی[1] ، حوزه[1] ، بدعت[1] ، ترافیک[1] ، تهاجم فرهنگی[1] ، جنگ نرم[1] ، چهارشنبه سوری[1] ، امام حسن[1] ، اسرائیل[1] ، احترام به والدین[1] ، اخلاق[1] ، اربعین[1] ، آزادی[1] ، امام خمینی[1] ، امام سجاد[1] ، امام صادق[1] ، امام عسکری[1] ، امام علی[1] ، سفر نامه عمره[1] ، سفرنامه بوشهر[1] ، رضاخان[1] ، سفرنامه کردستان[1] ، شب قدر[1] ، شهید بهشتی[1] ، شهید مطهری[1] ، شیطان[1] ، هندوئیسم[1] ، ولایت فقیه[1] ، وهابیت[1] ، کتاب جدید[1] ، مسیحیت[1] ، معرفی کتاب[1] ، مفاتیح الجنان[1] ، عوض حیدرپور[1] ، عید غدیر[1] ، کودک[1] ، ماه رمضان[1] ، ماه شعبان[1] ،

جوان برای درست کردن تار موسیقی به بازار اصفهان آمده بود.مسافت زیادی را طی کرده بود ومی خواست با تاری سالم به زادگاه وبوم خویش برگردد.از صاحب ضمیری آدرس مغازه ای را پرسید.پیرمرد نگاه نافذی کرد وبا دم مسیحائیش به جوان گفت:آیا به فکر تار دلت هم هستی که اگر پاره شده چه کنی؟ نفس گرم آن پیر مراد همان و تحول جوان همان.آن جوان همانی است که ما امروزه از او به نام حکیم جهانگیر خان قشقایی به نیکی یاد می کنیم.....

خیلی وقت ها طرف حسابمان که ما را بعنوان پناهگاه خود انتخاب کرده ازما نظر و تئوری های قلمبه سلمبه نمی خواهد.شاید مطالعه ودقتش بسیار بیش از ما باشد.اصلا ممکن است بتواند ساعت ها سخنرانی کند وما انگشت به دهان بمانیم . اما تقاضا از سنخ دیگری است..خیلی از جوانان از ما انتظار نفس دارند ونه نظر.چه اینکه بسیاری از طالبان استاد اخلاق در طول تاریخ در واقع جستجو گر نفسی پاک بوده اند و نه تنها ضبط صوتی که منعکس کننده یک سری اقوال و گفته ها باشد.

اما صاحب نفس شدن ، نفس آدم را می برد.خرج دارد وتوشه زیادی را به آب می دهد.صداقت وعبادت می خواهد.گاه باید گمنامی را تحمل کنی.به دنبال دست بوس وکفش جفت کن و صلوات چاق کن برای خودت نباشی.از همه مهم تر اخلاص درست وحسابی می خواهدو هزار باید دیگر...

در این تاریکه بازار دنیا که نااهلان از آسمان وزمین به مستضعفین فکری ما نفس مصنوعی و گاه آلوده می دهند وهمه جا را پر کرده اند از عرفان های کاذب ودست چندمی ما در حال عقب افتادن هستیم.مساله بسیار روشن است.دور وبری های ما عاشق همان نگاهی هستند که زهیر را زیر ورو کرد.از جهنم به کربلایش رساند وجاودانه اش کرد.

و چه کنیم در این قحطی صاحب نفس؟




برچسب ها : اخلاق برچسب ها : پست مدرنیسم



وبگردی....نامی که این روزها بعضی به عنوان شغل از آن یاد می کنند.نمی دونم مد روزه یا اینکه راستی راستی بعضی ها فکر می کنند وبگردی یه چیزی تو مایه جهان گردی واین جور حرف هاست.کم نیستند دور و برمان کسانی که پز و افتخارشان  اینست که ما وبگردیم! البته پیشرفت کرده اند چون قبلا وبگردی را به عنوان تفریح نام می بردند ولی حالا یه شغل نون وآب داره که احتمالا ما از اون بی خبریم.شاید هم حق دارند..بقیه می روند ایران گردی وتهران گردی و خیابان گردی و این خلائق هم پشت مانیتور بخت برگشته لم می دهند و چشمشان را از آن برنمی دارند.گه در این بلاگ وگه در آن وبلاگ....

خب که چی؟ تا حالا فکر کردیم با این وبگردی های غیر ضروری چقدر تلفات رو دست خودمون گذاشتیم.  زمان عزیزمان ، ثانیه های تفکرمان، زیر وبم تعقلمان، یک لبخند اضافی تر به مادر وهمسرمان وخیلی چیز های دیگر همه از مجروحان ترکش های این عادت ناپسندند.

البته این خمپاره طبق برنامه مدونی به میان ما جهان سومی ها پرتاب شده است.ترکش هایش نه از جنس آهن بلکه از جنس سواد ودانستن است.اما دانستنی که نه دردی از دنیا دوا می کند ونه امیدی به ان دنیا برایمان به ارمغان می آورد.هر چه نگاه می کنی اطلاعات واخبار است .هم دیدنی وهم شنیدنی.از فوران آتشفشان در فلان کشوری که برای اولین بار اسمش را می شنویم گرفته تا حاشیه های یک فوتبال دست چندم اروپایی.

امیدوارم شوخی باشد اما اگر وبگردی واقعا برای بعضی ها شغل به حساب بیاید باید بگویم نشانه یک مریضی است .نام این بیماری تهوع اطلاعاتی است.یعنی آن قدر از این ور وآن ور عالم خبر واطلاعات خنثی وغیر ضروری به خوردت می دهند که اصلا فرصت فکر کردن وپردازش و سند یابی یافته هایت را نداشته باشی.ویروس های این بیماری به طور ثانیه ای منتشر می شوند وگاه ما بی خبریم.فوران اطلاعات در این عصر دریای کم عمقی را درست کرده است که وسیع است اما مخاطب نمی تواند در آن شنا کند .ضمن اینکه نه صدفی دارد ، نه آبزیانی ونه خاویاری.مطمئن باشید خبرهای حسابی ومایه دارشان را مفت ومجانی به من وشما نمی دهند بلکه مخصوی آزمایشگاه ها ومراکز علمی وپژوهشی خودشان است تا تشنگی شان را سیراب کنند.

مواظب باشیم که افکار ریز ودرشت ، فکر کردن را از ما نگیرند.




برچسب ها : پست مدرنیسم



هنوز هم آهنگ دلنشین معلم کلاس اول دبستان در گوشم است که با صبر وحوصله از ما می خواست که بلند وشمرده تکرار کنیم :بابا آب داد.بابا نان داد.شیطنت های ما گاه گل می کرد ودر جواب می گفتیم بابا نان آورد اما دیر آورد.بابا نان ساندویچی آورد ولی هرچه فکر می کنم یادم نمی آید حرف از مامان و آب ونان دادن او به میان آمده باشد!

فرهنگ بابا آب داد وبابا نان داد را بشر سالها به مقتضای سرشت طبیعی اش تجربه کرده است.آب ونان دادن کنایه ای ساده است از عرق جبینی که خارج از خانه ریخته می شود تا سفره خانه بی آب وغذا نماندوبه اضافه برای ما شیعیان یاد آور شادی فاطمه زهراست هنگام تقسیم کار توسط حضرت علی علیه السلام که زحمت داخل خانه را به فاطمه سپرد ورنج خارج از خانه را خود بر عهده گرفت.تقسیم کاری که ملائکه را نیز خشنود نمود. اما امان از زمانی که به نیت های ناجوانمردانه فرهنگ بابا آب ونان داد به سیطره ظالمانه مردان بر زنان تفسیر شد وشاهدی معرفی شد بر زورگویی جنس مذکر نسبت به جنس مونث! ابتدا سکسکه های انقلاب صنعتی وتفکر سود آوری بیشتر با چاشنی شعار تجدد وبه روز شدن،زنان را از کانون گرم خانواده به کنار دستگاه های غول پیکر صنعتی کشاند.برای اولین بار زنان لباسهای کار متحد الشکل پوشیدند وتفسیر جدیدی از لالایی کودکانشان را تجربه کردند.تفسیر جدیدی که مهدکودک ها را براحتی توجیه می کرد یعنی مکانی باطراوت وشاداب که وظیفه نگهداری از فرزندان کارگران را دارد بهمراه مربیانی که در طی چند ساعت باید برای صدها نفر مادر باشند! اما بعدها نقشه ها ظریف تر شد ونسخه ها گران تر!استعمار فرا نو این بار نه فقط برای سود آوری بلکه برای هدف های کلان تری ادبیات (مامان آب داد)و(مامان نان داد) را سربرگ فعالیت های خود نمود.

من یک سوال ساده دارم.برای هدف قرار دادن جامعه ای آیا به سراغ افراد می روید ویا نهاد های اجتماعی آن ملت.قاعدتا راه دوم به صرفه تر وساده تر است.آیا درفرهنگ ما که ریشه در مکتب ما دارد اجتماعی بالاتر از نهاد خانواده تعریف شده است؟زن را اگر نگوییم بالاترین نقش را در پازل زندگی ندارد بی انصافی است اگر بگوییم نقش مهمی در سعادت وشقاوت خانواده ندارد چه اینکه مادران با یک دست گهواره را تکان می دهند وبا دست دگر تاریخ را .تاریخ سازی و تربیت فرزندانی که فراتر از تقدیر اهل تغییروتحولند بزرگترین شناسه مادریت بکر ودست نخورده است.امروزه تاریخ سازی مادران نشانه گرفته شده است.هر روز دامنه تاثیر گزاری خانواده کمتر می شود تا فرزند بمثابه بدنی شود که گلوبول سفید ندارد ودر برابر هر فرهنگ بیگانه ای سر خم کند و مقهور عشوه وناز آن شود.نقش مادرانه در حال قربانی شدن است و در مرحله بعد این نقش را گاه به مدرسه ویا محیط اجتماعی می سپارند که در حال حلق آویز کردن نماد های عفت وحیا مداری است وگاه آن را ارزانی رسانه هایی می کنند که میخ وتخته اش را خودشان فراهم کرده اند.فرهنگ مامان آب داد توانست بیش از شصت درصد صندلی های دانشگاه های ما را پر کند آنهم در رشته هایی مانند مهندسی برق وهوافضا!! توانست تاسف خوردن دیگران بر خانه دار بودن زنان تاریخ ساز را توجیه کند.توانست آنتن سیما را از زنانی پرکند که بازیگری و یا ورزش را بر فرزند داری وفرزند پروری ترجیح داده اند.توانست پشت ویترین مغازه ها تلف شدن و خرج کردن از جذابیت جنسی برای سودآوری فروشندگان را جزء آمال وآرزوهای دختران معصوم قرار دهد ...واین قصه هنوز هم ادامه دارد.




برچسب ها : زن برچسب ها : پست مدرنیسم



یک شعر جالب از علی محمد مودب دیدم حیفم آمد که در وبلاگم نگذارم .خیلی جالب ناکجا آبادی که ما به سوی آن رهسپاریم را به تصویر کشیده است .هر تکنولوژی که از ننه اش قهر کرده است  را با روی خوش پذیرا می شویم بدون اینکه خود را برای دریافت تئوری های پشت صحنه آماده کرده باشیم .خدا نیاورد آن روزی را که کودکانمان برای ابراز احساس گرمی ولطافت کودکانه بجای چهره پدر ومادر امیدهاشان به کره ونیم کره ای غیر از خاک وطن باشد چه از نوع شمالی اش وچه جنوبی اش! اگر روزی فقط گوجه وتوت وتوالتمان فرنگی بود امروز بعضی ها هویت وفکر شان فرنگی شده است .عجله نکنید!کم کم نماز وروزه فرنگی هم به منوی واردات لجام گسیخته ما اضافه خواهد شد (اگر تا بحال نشده باشد !) 

امروز ما در حال توسعه هستیم
قلب‌های کلنگی ما را
بیل‌های مکانیکی شخم زده‌اند
و میان آشپزخانه‌های
Open
و توالت‌های فرنگی
سرگردان شده‌ایم
امروز برای مقابله با ناوهای تمدن‌بر
به انواع گفتمان‌های وارداتی
و ترجمه‌های مختلف، از لویاتان
Hobbes
تا پایان تاریخ
Fokuyama
تا بُن دندان مسلح شده‌ایم
و می‌توانیم ساعت‌ها در قطارهای چینی مترو
درباره انتظار بشر از دین فَک بزنیم
امروز ما در حال توسعه هستیم
مردانِ
‌Offline
دخترانِ
MP3, و MP4
و کودکانِ پیام‌گیر
شبکه‌های متنوع قرآن و معارف
و مسابقه‌های همیشگی پیامِ کوتاه
C
D
DVD
LCD
LSD
LG
تا کره جنوبی هست
نیازی به نیم‌کره‌های مغزمان نداریم
و می‌توانیم با خیال راحت
پربیننده‌ترین‌های
Google را جست‌وجو کنیم

سرفه کن، برادر شیمیایی‌ام
سرفه کن، طبقه دهم بیمارستان ساسان
سرفه کن
چراکه صدای تو
تنها

رسانه ماست

!




برچسب ها : پست مدرنیسم



پیاده روی بسیار شلوغی راتصور کنید. بعضی می‌روند و برخی می‌آیند. قدم های آرام گاه تند می شود .براستی  این همه عابر پیاده برای چه علتی از خانه خودشان خارج شده‌اند. به سراغ مردم  می‌روید و این سؤال را از خود آن‌ها میپرسید.نفراول  با سرعت جواب می‌دهد که می‌خواهم به کلاسم برسم و نفس زنان رد می‌شود. شخص دیگری به دنبال یافتن شغل آمده است وآن را از پشت ویتِرین ها جستجو می کند .  بعضی هم با در دست داشتن کیسه‌های میوه ناگفته جواب شما را می‌دهند. از دسته سومی این سؤال را می‌پرسید و آن‌ها ضمن تشکر ازشما جواب می‌دهندکه: سوال به جائی بود .من برای رفتن به جای دیگری بیرون آمده بودم امّا با دیدن مغازه‌ها و یایک صحنه تصادف کاملا هدفم را فراموش کردم. دسته چهارمی هم وجود دارند که در برابر سؤال شما خنده تلخی می‌کنند و با تکان دادن سرشان می‌گویند، مگر خود بیرون آمدن از منزل کار نیست؟

 

دسته سوم در زندگی ما مثال غافلین هستند. همان کسانی که در سفرنامه‌های قدیم در احوالاتشان خوانده‌ایم که به قصد سفر حجّ سفر چند ماهه‌شان را آغاز می‌کردند امّا در راه آن قدر مجذوب رنگ و لعاب شهرها می‌شدند که کعبه ندیده خود را حاجی دانسته و همان جا برای همیشه سکنی می‌گزیدند بدون اینکه قدمی به پس و پیش بردارندپول؛ خوب یا بد؟. خیلی دور نرویم. این حکایت برخی حاجیان قدیم حکایت بعضی هموطنان هم کیشمان است که به محض حضور در فرودگاه جده ومدینه فیلم (فاستبقوا السوغات )را کلید می زنند و هنگام بازگشت از سفر حج به شدت از تخریب بازار ابوسفیان اظهار تأسف می‌کنند!






صفحات :
|  <  1  2  |