دروازه هند و یادبود شهدا 

در بازگشت از باغ مقبره همایون شاه به میدان بزرگ شهر دهلی رسیدیم که در آن بنای موسوم به دروازه هند قرار داشت. قرار به بازدید از آن نداشتیم و در برنامه هم گنجانیده نشده بود اما از باب اینکه دروازه ندیده از هند خداحافظی نکنیم بازدید بسیار کوتاهی از آن داشتیم.باید عین برق می دیدیم و برمی گشتیم والا در قبال هر دقیقه تاخیر جریمه های سنگین آن هم به پول رایج مملکت یعنی روپیه  در انتظارمان بود. برای ما که پول جریمه خیلی بابرکت بود.بسیاری از آب میوه ها وتنقلات در حین سفر از همین منبع تامین شدو به قول آن بازیگر در فلان سریال دوست داشتنی وطنی:( پول زور خیلی حال وده)!!!

اما دروازه هند چیست؟ یک میدان بزرگ پر از چمن با چند آب نمای نه چندان ظریف اما پر از آب به همراه یک غول سنگی بزرگ که وسط آن جاخوش کرده است تمام وکمال دروازه هند ومخلفات آن است. در این میان بازار عکاسان حرفه ای هم حسابی داغ بود. دست فروش ها هم از نظر فروش اجناس دست چندم وبنجل ید طولانی  داشتند و جای شکر این نعمت بود که ما بدون همسر به این مکان شرفیاب شده ایم چون احتمالا ....اما این آخر قصه نبود.دیدن از نزدیک لطف دیگری دارد . از دور دیدم که بسیاری از مردم زل زده اند به سنگ های دروازه و چشم از آن برنمی دارند. خیلی عجیب بود و درد ناک.آیا چند تکه سنگ ارزش این همه معطل شدن زیر آفتاب سوزان دهلی  را دارد. خوب که جلو آمدم دیدم زبانشان هم دارد حرکت می کند ومشغول خواندن چیزی هستند. چشمانم را تیز کردم تا ببینم در این سنگ چه می بینند که من گنهکار از دیدن آن عاجزم؟ با کمی دقت متوجه اسم هایی شدم که به زبان سانسکریت روی دروازه حکاکی شده بود و با رنگی نسبتا روشن  متمایز وقابل خواندن شده بود. تعداد اسم ها زیاد بود .سرم را خم کردم و به بالاترین نقطه دروازه نگاه کردم. جای خالی نبود وهمه جایش پر از اسم بود.پرس و جویی کوتاه برایم کافی بود که بدانم این اسم ها نام کشته شده گان و یا بهتر بنویسم  شهدای هندی در مبارزه با استعمار انگلیس بود. در این ابتکار جالب دروازه سنگی به نوعی تبدیل به نماد  مقاومت این کشور شده  و رنگ وبوی ایثار را یافته بود. زیر خود دروازه عملا رفت و آمد قدغن وممنوع بود و مکان نظامی به حساب می آمد.نه اینکه توپ وتانکی در آن باشد حتی اسلحه ای هم نبود بلکه دو سرباز به یاد این فدائیان وطن با حالت نظامی ایستاده بودند وکسی حق ورود به آن چند متر را نداشت.

همین نگاه مختصر کافی بود تا من و دوستانم را حالی کند که مفهوم ایثار به نوعی در همه جا خریدار دارد و ماندگار است. برای رفقا خاطره یکی از اساتید را تعریف کردم که بعد از بازگشت از یک کنفرانس علمی در یکی از کشور های کمونیستی آسیا می گفت وقتی برای ارائه مقاله روی جایگاه آمدم متوجه شدم که حدود بیست صندلی درجلوی سالن خالی است.این در حالی بود که علاوه بر پر بودن بقیه صندلی ها تعداد زیادی از حاضران هم روی پا ایستاده و شاهد مراسم بودند.برایم عجیب بود که هیچ کس روی این صندلی ها نمی نشیند.بعد از مراسم وقتی از یکی از دوستان خارجی علت را جویا شدم در پاسخ گفت این صندلی ها به یادبود کشته شده گان این کشور در جنگ جهانی دوم است و در هر مراسمی تعدادی صندلی به یادبود آنها خالی گزارده می شود.

یکی از همراهان گفت کاش در ایران هم از این کارها می کردند و نام شهدا یکجا دیده می شد.گفتم اخوی  سالهاست که افتتاحش کرده اند و رمان سرخش را با قیچی قندی بریده اند اما تو بی خبری!+ با تعجب گفت کجا؟ جواب دادم: در بهشت زهرا وقتی وارد مقبره شهدای هفتم تیر می شوی آن آخر آخر سالن اگر روزی روزگاری ورق برگشت وبه واسطه سروصدای چندتا بچه بازیگوش بر خلاف جهت قبرها نگاهت به سمت چپ برگشت! متوجه می شوی که نام شهدای مدفون در بهشت زهرا را به ترتیب سال شهادت بر روی سنگ سفید حکاکی کرده اند. بعد هم برایش این شعر معروف را خواندم که :

دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه           هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا!!!!!




برچسب ها : سفرنامه هند