من در ابتدا یک بنیادگرای اسلامی بودم منهای خشونتش . من از سال‌ 52 تا 63 خودم را به عنوان یک بنیادگرای اسلامی توصیف می‌کنم، یعنی طرز تفکری مثل جوادی آملی، مصباح یزدی، آقای خمینی و مثل آقای مطهری داشتم؛ شخصیت‌هایی که من آنها را بنیادگرا می‌دانم ... بخش عمده‌ای از 18 سال عمری را که در قم گذراندم به هدر رفت و ضایع شد، مثل اینکه در کار اداری بروکراسی، قرطاس بازی و کاغذ بازی فراوان است ... من حتی یک لحظه به این کار (ملبّس شدن به لباس روحانیت) عقیده ندارم حتی یک ثانیه ... بعد از بنیادگرایی اسلامی به سنت‌گرایی کشیده شدم. {در مرحله بعد} از سنت‌گرایی اسلامی بیرون آمدم و به تجددگرایی اسلامی؛ مدرنیزم اسلامی کشیده شدم، ... این دوره، دوره اسلام تجدد گرایانه، اسلام مدرنیستی است... من در این دوره روشنفکر دینی بودم ... از آنجاییکه من عاشق چشم و ابروی هیچ مکتبی و مسلکی نبودم به اگزیستانسیالیسم روی آوردم، سال 80 به چیزی رسیدم که برساخته خودم است که از آن به عقلانیت و معنویت تعبیرمی کنم.... 12 سال است که در این عقلانیت و معنویت ماندم.......شاید بشود گفت «کشورهای اسکاندیناوی» بهتر از بقیه دنیا زندگی می‌کنند من فکر می‌کنم آن چیزی که مراد من از جمع عقلانیت و معنویت است در آنها بیشتر انجام گرفته تا مثلاً کشوری مثل کشور من که در آن نه عقلانیت تمام عیاری وجود دارد و نه معنویت تمام عیار، هیچ‌کدام وجود ندارد، تمام عیار که اصلاً خیلی پرمدعاست ناقصش هم وجود ندارد ... چیزی که من همیشه بر آن تاکید داشتم این است که معنویت به معنای دین‌ورزی نیست.

  

 رکن اصلی دین ورزی تعبّد است و تعهّد با عقلانیت سازگار نیست، تعبد یعنی اینکه {فردی} به من بگوید الف، ب است، من می‌گویم به چه دلیل، الف، ب است و ایشان بگویند چون ایکس گفته الف، ب است، این صورت، یک سخن تعبد آمیز است، به چه دلیل؟ به این دلیل که ایکس گفته، حالا آن ایکس می‌تواند بودا باشد، کریشنا باشد، لائوتزه باشد، لائودجیم باشد، زرتشت باشد، عیسی باشد، موسی باشد...

 

معنویتی که من می‌گویم اوّل و قبل از هرچیز، عین دین‌داری نیست، چیزی است ورای دین‌داری و هرکسی می‌تواند به این معنویت روی آورد که با عقلانیت هم سازگار نیست اما اگر متدین بود نمی‌تواند به چنین معنویتی روی آورد.

 

 

متن بالا از آنِ دکتر مصطفی ملکیاناست که در روزهای گذشته وصف تلون و دمدمی مزاجی بودن خویش را تئوریزه کرده تا باز عاشقان متعبد او(یعنی همان وصف تعبد که از ان بیزاری کرده) ان را پیراهن عثمان کنند وبه طور معناداری بکوبند بر اندیشه کسانی که با تاثیر از مکتب صدرایی سعی کرده اند بین معقول و منقول و بلکه مشهود جمع بزنند .همانهایی که ناشیانه و متهورانه انها را بنیاد گرانامیده ا ست واینچنین از انها یاد می کند: جوادی املی،مصباح یزدی ،اقای خمینی و اقای مطهری. اگر در مورد فلاسفه ای چون ویتگنشتاین بخاطر تغییر در اراء عقلانی در کتب فلسفه به ویتگشتاین متقدم و یا ویتگنشتاین متاخر یاد می شود اما اینگونه تلون و تغییر مرام در کسی که خود را فیلسوف می خواند واقعا نوبر است.چه اینکه اصحاب رسانه در تعبیری معنادار این سخنان را با عنوان(ملکیان پنجم)تیتر زده اند.

ایشان در عالم تفلسف دنبال معشوقی بوده است که اکنون ان را در کشورهایی مثل هلند و دانمارک و نروژ و سوئد می یابد که در امارهای جهانی به عنوان مرفه ترین کشورهای جهان معرفی می شوند. با تکیه بر اظهارات بالا باید گفت سراغاز این عشق در قم ناکام مانده است. گوینده اش می گوید هفده سال عمرش هدر رفته است.جالب انکه نوارهای درس همین اقا که در دوران هدر رفت زندگی افاضه شده اند و به اب و اتش می زند که از همین قرطاس ها تئوری مطابق به فقه بسازد همین الان هم در پیاده روهای خیابان ارمِ قم مشتری دارد.عقلانیت و معنویت نظریه ای نیست که ملکیان در سالهای دهه هشتاد به ان رسیده باشد. سودایی است که در همان ناف دهه شصت در قم به دنبال ان بود اما کسانی چون جوادی املی و مصباح یزدی مانع ان شدند.رگه های زدودن روحیه تعبد که برگرفته از احساس غرورعلمی وهمه چیز خوانی  در اقای ملکیان است وهم چنین تاکید زیاد بر تفکیک فلسفه از کلام و اینکه حکم عقل نباید به نقل شرع برسد و الا فلسفه نیست  را براحتی می توان در جزوه های کمتر چاپ شده اما موجود در کتابخانه موسسات علمی حوزوی قم یافت.بعلاوه مصاحبان همشهری ایشان در ان ایام که اتفاقا ملبس به لباس مورد تنفر ایشان هستند هنوز در قید حیاتند و هر از گاهی انحراف های زاویه دار ان دوران را برایم شرح می دهند واز سوی دیگر اوصاف شیدائی و قرب پدر عالم و فرزانه و ساده زیست ایشان را برایم شماره می کنند گو اینکه اگر این پسر ،پسر این پدر نبود جور دیگری با این پسر سخن می راندند و رازهای نگفته را فاش می ساختند.  این زدایش در قم جواب نداد چه اینکه با وجود شاگردان علامه طباطبایی که قائل به دین حداکثری و نفوذ دین در همه لایه های حیات و به تعبیر امروزین، سبک زندگی دینیبودند و هم چنین شخص امام خمینی که در مقام عمل ان را به اجرا گذاشته و حکومت دینی بر پایه فقه جواهری را بنیان نهاده بود ، قربانی کردن دین با چاقوی عقل را کسی باور نداشت مخصوصا که اگر تعبدی هم در دین اسلام امده است و معبود  ان را رسول خاتم معرفی می کنددر ان سوی سکه همو را عقل کل هم  می خواند   و توافق عقل و دین و بلکه تعاضد انها و خوانش عقلانی از اموزه های دینی امری مرسوم در لایه های مختلف حوزه علمیه بوده است.

این عاشق در رنگ بازی های بعدی خویش رو به اگزیستانسیالیسماورد.جوری عاشق شد که می خواست با انتخاب های گزینشی از نهج البلاغه کتاب علی را هم به نوعی چاکر و ثناگوی اگزیستانسیالیسم معرفی کند(دوستان شهرضایی می توانند به اولین شماره های هفته نامه شهرضا در سالهای دور مراجعه کنند)دغدغه این مکتب اگرچه انسان است و معنا اما نتیجه نهایی ان همیشه رنگ و بوی سکولار دارد و حتی وقتی می خواهد از گزاره های اخلاقی سخن بگوید نازل ترین سطح ان که در جوامع کمونیستی و خداناباور هم قابل اجراست ارائه می کند. اخلاقی که مترقی ترین سطح ان چگونگی رعایت مقررات راهنمایی و رانندگی و سامان دادن به نظم شهری در آمد و شد میان اسمان خراش های کلان شهرهای عالم پسامدرن و مراعات ساماندهی ادارای است.

در اخرین مرحله ملکیان سودای کشورهای اسکاندیناوی را در سر دارد. به دیگر سخن او می گوید که به دنبال جهان بینی صنعتی وقرن بیست ویکمی است که همه چیز را عقلانیت به دوش می کشد و امر ونهیی از ماوراء به گوش نمی رسد بر اساس ان عطشی اگر هست نه برای شناختن باطن عالم بلکه پوسته ظاهری انست و اگر دینی هست جامعه شناسان و مارکس وبرهاو دورکیم ها نقش نبوت را بازی می کنندو نه موسی و عیسی و محمد بن عبدالله. عقلانیتی که ملکیان از ان سخن می گوید بسیار متفاوت است با عقلی که ما در کتاب العقل و الجهل کتاب های حدیث می خوانیم چه اینکه عقل مورد ادعای او عقل خودبسنده است یعنی به فرض رسمیت شناختن واجب الوجودی به نام خدا در متواضع ترین حالت  خود را در عرض  شریعت خدا می داند و نه در طول او. اگر هم کسی بخواهد به ان اطلاق شریعت کند و بگوید این عقل جزئی از شریعت است ودر کنار نقل، بال دومی است برای کبوتر دین، برنتافته و شریعت را چونان مردابی اکنده از تحجر می داند که نباید به ان نزدیک شد ولو به نوشیدن جرعه ای  . در ان میان در این چند روزه برخی صاحب نظران اوصافی از این بهشت ملکیان پنجم را برای خودش که نه بلکه برای اسکاندیناوی نشناسان! خبر داده اند از بالاترین امار خشونت و تجاوز جهان در سوئد تا مسابقه برای توهین به پیامبر اسلام در میان رسانه های دانمارک. از اینکه ملکیان در عشق به اسکاندیناوی تنها نیست و قبل از او صدام تکریتی هم در نفس های اخر عمر نحسش تقاضا کرده بود که اگر محاکمه ای هم در کار است در اسکاندیناوی باشد ونه در خاور میانه! چه پیوندمبارکی!


 




برچسب ها : دین