سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 779998
  • بازدید امروز: 139
  • بازدید دیروز: 112
  • تعداد کل پست ها: 278
درباره
سیدمحمدحسن صالح[90]

منم مثل خیلی ها توی این عالم نفس می کشم . فقط دلم میخواد که زمین وزمان رو آلوده نکنم!

جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی



ابر برچسب ها
دین[46] ، شهرضا[35] ، سیاسی[27] ، انقلاب[20] ، خاطره[18] ، سفرنامه هند[15] ، امام حسین[12] ، حجاب[10] ، پست مدرنیسم[10] ، سفرنامه عمره[9] ، رسانه[7] ، قم[7] ، انتخابات[7] ، امام زمان[7] ، اخلاق[5] ، امام رضا[5] ، غدیر علی ممیز[5] ، شادی[4] ، اجتماعی[4] ، پیامبر اکرم[4] ، حضرت معصومه[4] ، حضرت زهرا[3] ، دعا[3] ، انتخابات[3] ، امام خامنه ای[3] ، صبر[3] ، علم[3] ، عبادت[2] ، ماهواره[2] ، مرگ[2] ، مقاله[2] ، نوروز[2] ، سینما[2] ، سفرنامه هندوستان[2] ، زن[2] ، امام حسن عسکری[2] ، ازدواج[2] ، امام جواد[2] ، دوستی[2] ، خانواده[2] ، فلسطین[2] ، کتاب شناسی[2] ، کودک[2] ، شهادت[2] ، حضرت زینب[1] ، حکمت الهی[1] ، حوزه[1] ، بدعت[1] ، ترافیک[1] ، تهاجم فرهنگی[1] ، جنگ نرم[1] ، چهارشنبه سوری[1] ، امام حسن[1] ، اسرائیل[1] ، احترام به والدین[1] ، اخلاق[1] ، اربعین[1] ، آزادی[1] ، امام خمینی[1] ، امام سجاد[1] ، امام صادق[1] ، امام عسکری[1] ، امام علی[1] ، سفر نامه عمره[1] ، سفرنامه بوشهر[1] ، رضاخان[1] ، سفرنامه کردستان[1] ، شب قدر[1] ، شهید بهشتی[1] ، شهید مطهری[1] ، شیطان[1] ، هندوئیسم[1] ، ولایت فقیه[1] ، وهابیت[1] ، کتاب جدید[1] ، مسیحیت[1] ، معرفی کتاب[1] ، مفاتیح الجنان[1] ، عوض حیدرپور[1] ، عید غدیر[1] ، کودک[1] ، ماه رمضان[1] ، ماه شعبان[1] ،

دروازه هند و یادبود شهدا 

در بازگشت از باغ مقبره همایون شاه به میدان بزرگ شهر دهلی رسیدیم که در آن بنای موسوم به دروازه هند قرار داشت. قرار به بازدید از آن نداشتیم و در برنامه هم گنجانیده نشده بود اما از باب اینکه دروازه ندیده از هند خداحافظی نکنیم بازدید بسیار کوتاهی از آن داشتیم.باید عین برق می دیدیم و برمی گشتیم والا در قبال هر دقیقه تاخیر جریمه های سنگین آن هم به پول رایج مملکت یعنی روپیه  در انتظارمان بود. برای ما که پول جریمه خیلی بابرکت بود.بسیاری از آب میوه ها وتنقلات در حین سفر از همین منبع تامین شدو به قول آن بازیگر در فلان سریال دوست داشتنی وطنی:( پول زور خیلی حال وده)!!!

اما دروازه هند چیست؟ یک میدان بزرگ پر از چمن با چند آب نمای نه چندان ظریف اما پر از آب به همراه یک غول سنگی بزرگ که وسط آن جاخوش کرده است تمام وکمال دروازه هند ومخلفات آن است. در این میان بازار عکاسان حرفه ای هم حسابی داغ بود. دست فروش ها هم از نظر فروش اجناس دست چندم وبنجل ید طولانی  داشتند و جای شکر این نعمت بود که ما بدون همسر به این مکان شرفیاب شده ایم چون احتمالا ....اما این آخر قصه نبود.دیدن از نزدیک لطف دیگری دارد . از دور دیدم که بسیاری از مردم زل زده اند به سنگ های دروازه و چشم از آن برنمی دارند. خیلی عجیب بود و درد ناک.آیا چند تکه سنگ ارزش این همه معطل شدن زیر آفتاب سوزان دهلی  را دارد. خوب که جلو آمدم دیدم زبانشان هم دارد حرکت می کند ومشغول خواندن چیزی هستند. چشمانم را تیز کردم تا ببینم در این سنگ چه می بینند که من گنهکار از دیدن آن عاجزم؟ با کمی دقت متوجه اسم هایی شدم که به زبان سانسکریت روی دروازه حکاکی شده بود و با رنگی نسبتا روشن  متمایز وقابل خواندن شده بود. تعداد اسم ها زیاد بود .سرم را خم کردم و به بالاترین نقطه دروازه نگاه کردم. جای خالی نبود وهمه جایش پر از اسم بود.پرس و جویی کوتاه برایم کافی بود که بدانم این اسم ها نام کشته شده گان و یا بهتر بنویسم  شهدای هندی در مبارزه با استعمار انگلیس بود. در این ابتکار جالب دروازه سنگی به نوعی تبدیل به نماد  مقاومت این کشور شده  و رنگ وبوی ایثار را یافته بود. زیر خود دروازه عملا رفت و آمد قدغن وممنوع بود و مکان نظامی به حساب می آمد.نه اینکه توپ وتانکی در آن باشد حتی اسلحه ای هم نبود بلکه دو سرباز به یاد این فدائیان وطن با حالت نظامی ایستاده بودند وکسی حق ورود به آن چند متر را نداشت.

همین نگاه مختصر کافی بود تا من و دوستانم را حالی کند که مفهوم ایثار به نوعی در همه جا خریدار دارد و ماندگار است. برای رفقا خاطره یکی از اساتید را تعریف کردم که بعد از بازگشت از یک کنفرانس علمی در یکی از کشور های کمونیستی آسیا می گفت وقتی برای ارائه مقاله روی جایگاه آمدم متوجه شدم که حدود بیست صندلی درجلوی سالن خالی است.این در حالی بود که علاوه بر پر بودن بقیه صندلی ها تعداد زیادی از حاضران هم روی پا ایستاده و شاهد مراسم بودند.برایم عجیب بود که هیچ کس روی این صندلی ها نمی نشیند.بعد از مراسم وقتی از یکی از دوستان خارجی علت را جویا شدم در پاسخ گفت این صندلی ها به یادبود کشته شده گان این کشور در جنگ جهانی دوم است و در هر مراسمی تعدادی صندلی به یادبود آنها خالی گزارده می شود.

یکی از همراهان گفت کاش در ایران هم از این کارها می کردند و نام شهدا یکجا دیده می شد.گفتم اخوی  سالهاست که افتتاحش کرده اند و رمان سرخش را با قیچی قندی بریده اند اما تو بی خبری!+ با تعجب گفت کجا؟ جواب دادم: در بهشت زهرا وقتی وارد مقبره شهدای هفتم تیر می شوی آن آخر آخر سالن اگر روزی روزگاری ورق برگشت وبه واسطه سروصدای چندتا بچه بازیگوش بر خلاف جهت قبرها نگاهت به سمت چپ برگشت! متوجه می شوی که نام شهدای مدفون در بهشت زهرا را به ترتیب سال شهادت بر روی سنگ سفید حکاکی کرده اند. بعد هم برایش این شعر معروف را خواندم که :

دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه           هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا!!!!!




برچسب ها : سفرنامه هند



صبحانه تکراری !

شنبه نهم اردیبهشت عملا برنامه گروه ما در هند و شهردهلی آغاز شد.صبح زود به دلایلی هتلمان را عوض کردیم.هتل جدید نزدیک بود و کار تعویض بسیار سریع انجام شد.ساعت شروع صبحانه در هتل ساعت هفت صبح بود.بر خلاف شام و نهار که از کنسروهای متنوعی که از ایران همراهمان آورده بودیم صرف می شد، صبحانه در طول اردو بر عهده هتل های محل استقرارمان بود.تقریبا کل صنعت هتل داری هند در دست هندوهاست و عوامل اجرایی وخدماتی هتل ها هم غالبا هندو هستند.همین واقعیت کافی بود تا حداقل از جهات شرعی صبحانه را با احتیاط وشاید هم کمی وسواس میل کنیم .نتیجه این شرایط این بود که یازده روز به طور مداوم صبح ها تخم مرغ آب پز بخوریم و کبدمان را غافلگیر کنیم. روز های آخر دوستان به شوخی می گفتند که در حال تغییر ماهیتند و احتمالابا ورود به ایران ناخود آگاه قدقد سردهند! البته در سبد صبحانه هتل ها غذاهای متنوعی وجود داشت ولی بسیاری از آنها اصطلاحا آبکی و غیر بسته بندی بود و کسی به خوردن آنها (از نظر پاکی ونه از نظر بهداشتی) رغبت نداشت.اولین کاری که ما به محض ورود به رستوران هتل انجام می دادیم شستن ظرف و قاشق و چنگال بودو این کار ما برای عوامل هتل بسیار تعجب آور بود طوری که در برخی مواقع این کار را به حساب بهداشتی بودن جماعت ایرانی و محکم کاری در امر شستو تفسیر می کردند!

پشت بام های پر از گل دهلی

بعد از صبحانه به توصیه یکی از رفقای فضول که معمولا به محض ورود به هر هتلی تمام سوراخ سمبه های آن را شناسایی می کرد، برای گرفتن عکس به پشت بام هتل رفتم.رفتن به بام  همان و دیدن یک بهشت کوچک بالاتر از صحنه های نامانوس پایین همان!دهلی از این بالا واقعی تر و البته زیبا تر دیده می شد.تقریبا در تمامی پشت بام ها ( چه کوچک و چه بزرگ)  گلدان های متعدد پر از گل گذاشته شده بود.یک نقاشی زیبا و خوش رنگ که حکایت از گل دوستی نقاشان آن داشت.برخلاف پشت بام خانه های خودمان در ایران که معمولا یک انباری تمام عیار وسایل مندرس  و قطعات بزرگ زباله است و احتمالا تنها وسیله سالم موجود در آن یک کولر آبی زوار در رفته است ، در اینجا بام ها از شیک ترین قسمت های یک خانه به حساب می آید. وجود سایبان هایی ساده اما سالم در کنار این همه گل وگیاه و بوی معطر فضای سبز کافی بود که تا خوردن یک عصرانه مفصل در آن به آرزویی برای هر توریست تبدیل شود.

.

باغ مقبره همایون شاه

حیدر (راهنمایمان) می گفت فقط در خود کلان شهر دهلی بیش از هزار وسیصد نقطه توریستی وجود دارد که بخاطر فقدان وقت کافی ، بازدید از بسیاری از آنها از برنامه تور های مسافرتی خارج شده است. در یک تخمین ساده دیدن همه این آثار در یک برنامه فشرده وروزانه چند ماهی وقت می برد.به همین خاطر پایتخت گردی توریست ها منحصر شده است به چند اثر شاخص که مقبره همایون شاه هم از جمله آنهاست. بعد از حدود بیست دقیقه به پارکینک باغ رسیدیم .ماشین های زیادی پارک شده بودند. در حین پیاده شدن دکتر خواص توجه مرا به پارچه های سیاهی که به لوله اگزوز ماشین ها بسته شده بود چلب کرد. سوالی که به محض ورود ذهنم را مشغول کرده بود در حال حل شدن بود.دکتر می گفت در هندوستان سنتی وجود دارد که شبیه اسفند آویختن ما ایرانی هاست .یعنی به لوله اگزوز ماشین در وهله نخست موی دم اسب ودر مرتبه بعدی کلاف نخ سیاهی را می بندند تا مرکب وصاحب مرکب از چشم زخم دور بمانند.آنجا بود که فهمیدم اعتقاد به  چشم زخم مفهوم بین المللی است و نه فقط مخصوص ایرانی ها  و مسلمان ها.فقط تعجبم از این بود که چرا تا بحال در کشور ما که رکورد دار کنفرانس های پرخرج وبعضا مبهم بین المللی است تاکنون کنفرانسی در این مورد برگزار نشده است!!!

باغ مقبره همایون شاه در منطقه نظام الدین دهلی واقع شده است.این بنای متعلق به قرن 16 میلادی، اولین باغ ایرانی ساخته شده در شبه قاره هند است. همایون دومین پادشاه امپراتوری مغولی هند یا گورکانیان هند بود که پس از پانزده سال که در دربار ایران پناهنده بود به کمک شاه طهماسب اول تاج و تخت خود را باز ستاند و به هند برگشت اما پس از چند ماه به طور ناگهانی و بر اثر سقوط از پله‌های کتابخانه‌اش فوت کرد. این آرامگاه با شکوه به دستور همسر وی حمیده بانو بیگم که در ایران با معماری ایرانی آشنا شده بود ساخته شد. کار ساخت این بنا در سال 1562 یک سال پس از مرگ همایون آغاز و هشت سال به طول انجامید. همایون که در مدت اقامت در ایران شیفته فرهنگ و هنر ایرانی شده بود در بازگشت به هند گروهی از هنرمندان ایرانی را با خود به همراه برد. بنا براین، شگفت انگیز نیست که این مقبره و بناهایی که بعدها در هندوستان ساخته شد از الگوهای ابرانی و میراث معماری هند و ایران بهره گرفته باشد. این بنا که یکی از ایرانی ترین بناهای هند است، دارای کاشی کاری مختلف و ترکیب پیچیده ی شاه نشین های غوصی شکل و گنبدهای باریک است. این مقبره عظیم با سنگ های سرخ تزئین شده و باغ آن کاملا شبیه چارباغ است.در زیبایی و هنرمندی معماری اش همین بس که بنای تاج محل که نماد هندوستان به شمار می آید از روی نقشه این باغ مقبره ساخته شده است.

به محض ورود نمایشگاه کوچکی نظرم را جلب کرد.ماکتی کوچک از کل باغ و چند عکس و نوشته و توضیح تنها دارایی آن به حساب می آمد.دیدم استاد جعفری زل زده است به یک قاب سنگی و با تمام وجود و همراه با لذتی وصف ناشدنی شعری را به زبان مادری زمزمه می کند. نزدیک شدم. دیدن سنگ نوشته های فارسی در این سرزمین که قبل از تسلط نامبارک انگلیسی ها زبان رسمی اش مثل بسیاری از عادات و رسومش فارسی بود تنها نقطه روشنی است که تو را به امتداد های مشترک زبانی و فرهنگی  با هندی ها امیدوار می کند. روی سنگ نوشته این شعر حک شده بود:

اگر فردوس بر روی زمین است             همین است و همین است و همین است

همین یک بیت ساده اما برآمده از دل کافی بود تا مشتاقمان کند به دیدن این فردوس زمینی. فضا زیبا ، فرح بخش و تمیز بود.درختان تنومند و سنجاب هایی انسان گریز که دائما در حال فرار به این سو و آن سو هستند اولین دیدنی های این باغ است.نوعی درخت با برگ هایی قرمز رنگ که در سرتاسر هند مشاهده می شود بهانه ای می شود تا کنار آن بروم ویک عکس یادگاری بگیرم.در هندوستان باغ مقبره نامی آشنا وجا افتاده است.سوای ازحق یا ناحق بودن زمامداری این حاکمان مسلمان ، باغ مقبره ها حکایتی است از وسعت دید و نظر آنها به طوری که  یک مقبره کوچک بهانه ای می شد برای ایجاد باغ های سبز وبهجت آفرین در پیرامون آنها و زمینه ای برای به نمایش گذاشتن هنر دست حجاران و نقاشان زبردست هر دوران  و در ادامه  سرمایه ای عظیم واستثنایی برای دولت هند تا ارزها را ببلعد و حسرتی  برای ما بعنوان یک مسلمان که در هند چه بودیم واکنون چه هستیم؟

برای دیدن مقبره اصلی که تماما از سنگ سرخ بود باید پله های زیادی طی می شد.  باورود به صحن اصلی که بسیار بالاتر از سطح زمین قرار داشت تمام باغ های اطراف زیر پایتان قرار می گرفت و اشراف شاهانه همایون شاه و امثال او را از نزدیک احساس می کردید.بنای اصلی با ده ها شبستان و اتاق های تودر تو مقبره همایون شاه را احاطه کرده بودند. یک سنگ یک تکه وجود داشت که با ظرافت کامل کنده کاری شده بود و مورد توجه توریستهای حاضر در محل که عمدتا شرفی بودند قرار گرفته بود. در سرتاسر محوطه مقبره برخی از منتسبین به همایون شاه از جمله وزیران وحتی دایه او  وجود داشت که به علت تعمیرات دیدن همه آنها میسر نشد.هشتی های باغ آخرین نکته دیدنی این باغ مقبره بود.در حالی که تا چند ثانیه قبل آفتاب سوزان تمام وجودت را می سوزاند با ورود به این هشتی ها انگار زمین و زمان عوض می شود و تابستان تبدیل به زمستان شده و شما در تلی از برف گیر کرده اید! گرمای بیرون طی یک فرآیند معماری سرد گشته و خنکای وجودتان می گشت.کولری طبیعی که شما را به بیشتر ماندن در زیر هشتی ها ترغیب می کرد و در پس آن قبض آب و برقی هم نیست که عیشتان را برهم زند!

باید از باغ مقبره همایون شاه خداحافظی می کردیم.شاه خفته در این باغ شاید خبر نداشته باشد از برج های عریض و طویل کلان شهرهای ایران و خانه های زنبوری قسمتی از ایرانیان که عملا سیاحت در این باغ ها را تبدیل به یک آرزو نموده است. درباره اینکه آیا  همایونشاه و هم صنفی هایش طبق حجاری دور قبرش براستی جنت مکان و خلد آشیان هستند هم  الله اعلم.

 

 




برچسب ها : سفرنامه هند



گاوهای ولگرد اما غمگین هند!

گاو دوستی ( و به تعبیر عامیانه: گاو پرستی) هندیان از قدیم وندیم شهره عالم وآدم بوده است و به قول شخصی بهشت زمینی این حیوان همین کشور هندوستان است.لذا برای ما تعجب نداشت که گاوهای فربه و چاق و چله این مملکت در هر کجا که اراده کنند حق عبور وبلکه حق تقدم دارند.بازار باشد یا خیابان اصلی شهر.کوچه باشدیا بزرگراه.روز باشد یا شب.خلوت باشد یا شلوغ همه جا درحکم خانه و وطن اوست گویی جهان از دید اینان یک طویله بزرگ است که همه جایش به نوعی در خدمت اوست! شاید بتوان گفت باند فرودگاه تنها مکان خاص در هند است که ورود این حیوان به آن ممنوع است.حتی ورود این حیوان به دانشگاه ها هم امری عادی است.کمااینکه اواسط سفر و در ضمن بازدید از دانشگاه علیگر( که گزارش مفصل آن را خواهم نوشت) دیدم که یک گاو آزادانه  و فارغ از دغدغه  عالم در حال سور چرانی است . ما در ایران مفهومی به نام گاو ولگرد نداریم در حالیکه در هندوستان نمونه های زیادی برای آن پیدا می کنید.                                   

در این شرایط ایده آل و باورنکردنی قاعدتا این حیوان هر چه بخواهد می خورد و یا احیانا هر که را دوست داشته باشد له می کند.هندو ها اعتقاد عجیبی به گاو دارند.علاوه بر شیر او حتی به ادرار او هم تبرک می جویند و آن را می خورند. ذبح و مصرف گوشت گاو در میان هندوها قبح بسیاز زیادی دارد و در شهرها و محلات مسلمان نشین ذبح این حیوان مخفیانه انجام می شود تا حساسیتی برانگیخته نشود.رستوران های مک دونالد که در سراسر هندوستان شعبه های زیادی دارد در تبلیغات تلویزیونی خود  مدام این نکته را گوشزد می کرد که در محصولات گوشتی اش به هیچ نحو از گوشت گاو استفاده نشده است.

اما دونکته خیلی مهم درباره گاو دوستی هندوان:

اول آنکه برخلاف تصور خیلی ها ، هر گاوی در میان هندو ها مورد احترام نیست. آنچه که در هند احترام فوق العاده دارد گاو ماده است.خود گاو ماده هم دارای مراتب مختلفی است و گاو ماده پیشانی سفید در اوج احترام و عزت است.در مقابل، گاو های نر تنها احترام نمی شوند بلکه به شدید ترین وجه ممکن و به اندک بهانه ای از سوی کوچک وبزرگ مورد ضرب وشتم قرار می گیرند به طوری که اشک توریست ها هم در می آید.انگار تبعیض طبقاتی در این کشور به حیوانات هم سرایت کرده است.

دوم آنکه گاوهای این سرزمین بسیار غمگین ، ژولیده و افسرده بودند.ناراحتی سرتاسر وجود این مخلوق زبان بسته را پر کرده بود.من قبل از ورود به هند انتظار یک چهره بشاش و قدرتمند وحاکمانه را از این حیوان داشتم ولی با دیدن چند صحنه به تصور غلطم پی بردم. به گاو های هند که نگاه می کردی به یاد چگ برگشتی و یا قسط های عقب افتاده ات می افتادی. غمگینی گاو ها همه را شگفت زده کرده بود.دوستان ولو به مزاح در پی علت یابی این غم وغصه بودند.من نظرم را این طور مطرح کردم که طبق مبانی اعتقادی ما هر موجودی کمال و غایتی دارد که به سوی آن در حال حرکت است.از کوچک ترین ذرات ماده تا کلان ترین موجودات عالم همه مشمول این قانون هستند و در سیستم عالم کمالی برای آنها تعریف شده است.کمال مصوب برای حیوان بنابر منابع شرعی ما خدمت به انسان به عنوان اشرف مخلوقات است.چهار پای حلال گوشتی که گوشتش و اعضای بدنش در راستای نیرو گرفتن انسان خرج نشود عملا کمالات بسیاری را از دست داده است. بعید نیست که در روز قیامت بیشترین شکایت از هندوها از سوی همین گاو ها مطرح شود تا بقیه انسان ها.و چه غمی بالاتر از نرسیدن به کمال در میان یک میلیارد انسان گوشتخوار!




برچسب ها : سفرنامه هند



اولین شب حضور در هند

شب اول و آخر هر سفر با بقیه شب ها تفاوت هایی دارد.برداشتی که شما در شب نخست از مقصد دارید معلوم نیست تا شب آخر پایدار بماند.خاطرات شب اول ماندگار تر و گاه شیرین تر از بقیه هستند.برای من هم اولین شب حضور در دهلی با ده شب بعدی امتیازاتی داشت.بعد از یک خواب مفصل و خرگوشی در بعدازظهر که بی خوابی شب قبل و خستگی و کوفتگی سفر را از ما ربود تصمیم گرفتیم که بعد از اقامه نماز در اولین ساعات شب اختلاطی با مردم هند داشته باشیم و از نزدیک هندی شناسی کنیم.هتل ما در یکی از شلوغ ترین نقاط شهر واقع شده بود.خریدن سیم کارت اعتباری بهانه ای شد که به یک بازار سر باز و محلی نزدیک هتل سر بزنم. همین که وارد بازار شدم ذهنم ناخودآگاه سفر کرد به دوران کودکی که همراه جناب پدر ودر حالی که دستانم را سخت فشرده بود که گم نشوم ، وارد بازار گذر خان قم می شدیم.بوی ماهی جنوب ابتدای بازار وبوی سبزی خوردن تازه و شبنمی  وسط بازار را پر کرده بود. بازاری که من رفتم روشنایی زیادی نداشت و برخلاف ایران خودمان فروشنده ها نمی توانستند گردو و یا فرش نامرغوب را به مدد لامپ های رشته ای به مشتریان ساده لوح غالب کنند.هر کسی به اندازه وسع خودش جنسی برای فروختن آورده بود.بیشتردست فروش وخرده فروش دیده می شد تا مغازه دار ویا عمده فروش.خرید سیم کارت در هندوستان مقررات خاص خودش را دارد.تازه فهمیدیم که برای گرفتن سیم کارت هم گذرنامه نیاز است  وهم عکس .از بابت گذرنامه مشکلی نبود اما در این ناکجا آباد عکسمان کجا بود؟ اصرار من ودوستانم بی نتیجه بود.تصمیم گرفتیم این کار را به حیدر (راهنمایمان) واگذار کنیم.

بوی هند!

جدای از تعارفات نوشتاری ، هند بوی خاصی دارد! این بو همه گیر ومشترک است وحتی در هتل ها هم شما را رها نمیکند.کوی وبرزن هند بوی فلفل می دهد!!! در محلات شلوغ که قدم می زنی انگار احساس می کنی که این مملکت تبدیل به دهانی شده و در حال بلعیدن چند تن ادویه جات تند است.اگر چه این بوی تند که غالبا برای ما ایرانی ها نامتعارف است در بعضی از خیابان ها بیشتر از پخت و پز بی خانمان های کنار خیابان ویا مغازه های اغذیه فروشی  پر کار ناشی می شود ولی باور کنید مقداری از آن عمومی است.البته گرمای هوا و عدم رعایت بهداشت لازم در هند هم مزید علت شد برای این بو!  و شاید هم تنفر پرسابقه من از فلفلیات! سبب چنین برداشتی شده باشد.

میوه های نوبر!

در هند شب ها مغازه ها را خیلی زود می بندند.علتش را شب آخر سفر از زبان یکی از ایرانیان مقیم هند شنیدم ولی ننویسم بهتر است! مشاغل مختلف را قبل از بسته شدن دید زدم.اخرین مغازه ای که رفتم یک سوپر مارکت بزرگ بود که در قسمتی از آن میوه به فروش می رسید.قاعدتا یک کشور استوایی و پرباران باید میوه های خاصی هم داشته باشد.بیشتر میوه ها برایم شناسا بود و تنها در کیفیت و یا قد واندازه کمی تفاوت داشتند.سیب واشنگتنی را برای اولین بار آنجا دیدم.بزرگ و قلدر اما بی رنگ وبی بخار.چند شب بعد که به طور اتفاقی سیب واشنگتنی خوردم الحق والانصاف که بی مزه  بود عین خود آمریکا!

نوعی انگور هندی هم دیدم که دانه هایش بسیار بزرگ و در حد وقواره انجیر بود.چشمم گرفت و دست به جیب شدم برای خریدنش.اما خیلی گران بود و غیرت اصفهانی ام اجازه نداد پولم را به این راحتی ها خرج کنم. از باب وصف العیش نصف العیش کمی آن را نگاه کردم وسر جایش گذاشتم.از قضا موز هم خیلی گران بود به اضافه اینکه کیفیت خوبی هم نداشت.در این فصل مثل ایران هندوانه فت وفراوان یافت می شود.در مسیر هم بعضی مغازه ها تا سقف هندوانه چیده بودند ویکی را هم بعنوان مشت نمونه خروار قاچ زده بودند تا نشانه صداقتشان باشد و پاکی مرامشان.البته یکی دو نوع میوه جدید هم دیدم که تا آخر سفر هم اسمشان را یاد نگرفتم.میوه ای سیاه رنگ به اندازه خرمالو همراه با اضافات عجیب وغریب. ایران که آمدم فهمیدم نام اصلی اش منگوستین بوده است .عکسش را در زیر برای شما گذاشته ام.بد نبود اگر چند تایش را بعنوان سوغاتی به ایران می آوردم.

حکایت خیارهای هند هم شنیدنی است.اواخر سفر بود که مجبور شدیم شب بجای غذای گرم ، حاضری بخوریم.یک نفر از بچه ها رفت  و چند کیلو گوجه وخیار خرید.نان وپنیر وگوجه تقسیم شد اما خبری از خیار نشد.پیگیر قضیه شدم.فهمیدم اولین اتاقی که خیار در آنجا تفسیم شده بمحض قاپ زدن به خیار و جویدن آن متوجه شده اند آنچه که با حرص و ولع دارند می خورند خیار نیست بلکه کدو است!!! اول باور نکردم .رفتم نگاه کردم.به قیافه اش که نگاه می کردی با خیار درختی مو نمی زد.گفتم ان شاء الله که فقط همان یک مورد بوده است.کمی که جویدم فهمدیم که آزموده را نباید آزمود!

نکته آخر درباره میوه هند، انبه آنست که در عالم رودست ندارد.خود انبه به مذاق بعضی از جمله خودم خوش نمی آید ولی از آب شیرین وگوارای آن نمی توان براحتی گذشت.در این سفر به اندازه کل عمرمان آب انبه خوردیم.آب انبه های هند بسیار غلیظ تر و اصیل تر از همانند های خود در ایران بودند.آنجنان جگر شما را خنک می کرد که سختی های سفر را می بوسیدید و به کنار می گذاشید.در هر  کجا و به اندک بهانه ای منتظر بودیم که تدارکات اردو ما را به آب انبه های کوچک وبزرگ مهمان کند. انشاء الله نوشیدن این مشروب طبیعی نرجیحا در خود هندوستان نصیب همه خوانند گان بشود. خداوند یار گشت وتا آخرین لحظات حضور در هند یعنی فرودگاه هم از آب انبه محروم نشدیم .شرح خاطره اش بماند در جای خودش.

منگوستین




برچسب ها : سفرنامه هند



دهلی  و نقاشی سیاه و سفید

از فرودگاه تا هتل صرف نظر از ترافیک راه باید 40دقیقه ای را طی می کردیم.فرصت خوبی بود تا از پشت پنجره ماشین ،پایتخت هند را ورای نقشه و رسانه ها ببینم.دهلی یا به قول خود هندی ها دلهی شهر عجیب وغریبی است.در این شهر ساختمان ها نظم خاصی ندارند . از نظافت شهری هم چندان خبری نبود و زباله های ریز ودرشت در هر کوی و برزنی بیش از درختان زیبای استوایی و شاهین هایی که بالای سر آنها مانور می دادند به چشم می آمدند.معنای تبعیض طبقاتی را به راحتی در این شهر پرجمعیت می توان نظاره گر بود.شاید برایتان جالب باشد که بدانید در شهرهای هندوستان چیزی به نام شمال شهر وجنوب شهر به معنایی که نزد ما ایرانی ها مرسوم است وجود ندارد.دهلی یک نقاشی عجیب است با تندترین رنگ ها.کوخ های سیاه و کاخ های سفید به طرز باورنکردنی با هم مخلوط شده اند.در یک جا کارتن خواب هایی را می بینی که تمام دار ندارشان سابه درختی است وبس.این قشر مستضعف در خوش بینانه ترین حالت در آلونک هایی همانند حلبی آباد های سابق روز را به شب می رسانند ، با چهره هایی سیاه و رقت بار و لباس هایی که مدت هاست عوض نشده است.شرح قصه اینان یک بیت بیشتر نیست.در چادر به دنیا آمدن، در چادر بزرگ شدن ، در همان چادر ازدواج و بچه دار شدن و باز در همان چادر ریق رحمت را سر کشیدن! وضع فلاکت باری بود ، حتی برای دیدنش هم باید کفاره بدهی!  در کنار این قشر کوخ نشین و شاخ به شاخ آن کاخ هایی را مشاهده می کنید که یکتا هستند ومعلوم نیست نمونه اش را در زعفرانیه والهیه تهران هم پیدا کنید.ساختمان هایی با بهترین سنگ ونما ، بزرگ و وسیع ودلنواز، با چند ماشین آخرین مدل که در پارکینک منزل پارک شده و یک نگهبانی که بیست وچهار ساعته دم درب ورودی ایستاده وتنها وظیفه اش خم وراست شدن برای ساکنین خانه است.

این امتزاج غنی وفقیر تنها یک استثناء داردو آن قسمت خاصی از دهلی است که ساخته دست انگلیسی ها در زمان اشغال است و ما ایرانی ها آن را به عنوان دهلی نو یا نیودهلی میشناسیمش.عمده مراکز سیاسی کشور از جمله کاخ ریاست جمهوری ونخست وزیری وهم چنین سفارتخانه کشورهای خارجی در نیو دهلی است .بهداشت و هم چنین شهرسازی در این قسمت کمی (فقط کمی!) از بقیه جاها بهتر است ولی با اینحال یادآرور مکر وحیله روباه پیر استعمار است که با عبور از خیابان ها ناخودآگاه از آن منزجر میشوی.

ترس از پلیس نامحسوس و  چپ رانی هندی ها

کم کم به هتل نزدیک می شدیم.ترافیک خیابان های مرکزی دهلی برایمان دردسر ساز شده بود.خیابان هایی کم عرض و پر از انواع وسایل نقلیه .اتوبوس ، ماشین ، موتور وحتی دوچرخه. با اینکه تعداد موتور سواران زیاد بود اما همگی بلااستثناء کلاه ایمنی سرداشتندو قوانین را رعایت می کردند.اصولا در هندوستان رانندگان از پلیس خیلی حساب می بردند.این در حالی بود که پلیس حضور فیزیکی چشم گیری نداشت  وما نه پلیس آنچنانی در میادین وچهار راه ها دیدیم ونه ماشین های پلیس با آژیرهای گوش خراش. خود هندی ها معتقد بودندنیروهای پلیس تحت پوشش افراد عادی در همه جای شهر حضور دارند و در بزنگاه تخلف ، مچت را گرفته وحسابی از خجالتت در می آیند.حرف آنها را چند روز بعد در بنارس بعینه دیدیم.ماشین حامل ما وارد منطقه عبور ممنوع شد در حالی که هیچ نشانی از پلیس نبود هفتصد دلار جریمه شد.

راستی رانندگی در هند از سمت چپ است عین خود انگلیسی ها! وقاعدتا فرمان ها هم در سمت راست تعبیه می شود.در طول سفر چند بار اتفاق افتاد که هنگام سوار شدن به ماشین می خواستم چای راننده بنشینم! چپ رانی هندی ها هم جوکی است برای تازه واردها.اینکه برخلاف کل عمرت برای عبور از خیابان مجبور شوی برخلاف ایران، سمت راست را دید بزنی در چند روز اول کار را برای ما سخت کرده بود.بی عادتی من به این مطلب نزدیک بود دوسه بار کار دستم دهد که الحمدلله بخیر گذشت.بعد از کلی بحث و مشورت با رفقا به این نتیجه رسیدیم که هنگام عبور از خیابان هر دو طرف را نگاه کنیم ورد شویم! البته بنده حقیر سالهاست  این کار را در خیابان چهارمردان قم تجریه کرده ام.دوستان قمی خوب می دانند که برای عبور از این خیابان دوطرف که هیچ بلکه باید جهات شش گانه را رصد کنی والا در فرصتی کوتاه همراه با یک راکب موتور سوار صاف می روید به سرای باقی !

حداکثر سرعت در هند هم قطعا برایتان جالب است.در شهر حداکثر 40کیلو متر و در خارج شهر حداکثر 70کیلومتر.وحال آنکه ما در ایران برای برخی کوچه گردی ها هم از دنده چهار بهره می بریم!

پدیده ای بنام ریگشا

خلاصه اش را بگویم.ریگشا در هند مانند پراید است در ایران.در هر سوراخ سمبه ای پیدا می شود والبته هر سوراخ سمبه ای را هم رد می کند.بنزین در هند حسابی گران است واز آن طرف مسافت های درون شهری هم طولانی است.تاکسی هست اما اصلا به صرفه نیست.اتوبوس ومترو هم هست اما جرات سوار شدنش را ندارید چون فشار داخل آن شما را به یاد فشار شب اول قبر می اندازد. ما که هرجه اتوبوس در هند دیدیم سوای از قدیمی بودنش ، همیشه چند نفری از رکاب و پنجره هایش آویزان بودند به امان خدا!.با این اوصاف اتو ریگشا یا همان موتور سه چرخه های هندلی بهترین گزینه حمل ونقل است. یکی از قسمت های مفرح سفر به هند همین ریگشا سواری است که باظاهری نحیف و گول زننده آنچنان عالم و آدم را با سرعت زیاد جا می گذارد که گویی سوار بر قالی سلیمان شده ای و در ارتفاع کوتاه مشغول پروازی! قاعده ریگشاها سه نفر مسافر بود.اما ما ها بیاد تابستان های تحصیلی در مشهد که نه سفره سوار تاکسی میشدیم ، علاوه برعقب ، دو نفر هم این ور و آن ور راننده می نشستیم تا حسابی قیمت ها شکسته شود!

لطفا بوق بزنید

(لطفا بوق بزنید) این عبارتی است که به انگلیسی پشت بسیاری از ماشین های دهلی نوشته شده بود.بوق در هند فراتر از یک علامت هشدار دهنده ، نوعی اعلام روابط گرم و داش مشتی طرفینی میان مردم است.بوق در هند حکم سلام و مخلفاتش را دارد.شما با سفر به هندوستان اندازه کل عمرتان صدای بوق می شنوید.وقتی دو ماشین از کنار هم رد می شوند حتی اگر ناشناس باشند برای هم بوق می زنند وبوق نزدن یکی از ماشین ها به منزله فحش ناموسی ( وشاید بدتر از آن) به دیگری است. رانندگان در هند یک پا بر پدال گاز دارند ویک دست بردکمه بوق. خدا نکند که هتل شما کنار یک خیابان پر رفت و آمد باشد وگرنه دور خوابیدن قبل از ساعت دو بامداد را یک خط گنده بکشید!




برچسب ها : سفرنامه هند


صفحات :
|  <  1  2  3  4  >  |