نعمت داشتن رهبری دور اندیش
در جای جای سخنان دکتر خواجه پیری ، دوراندیشی رهبر انقلاب از سالیان پیش به چشم می خورد.دکتر می گفت که من وقتی به هند آمدم متوجه شدم که کار در اینجا بسیار مشکل و طاقت فرسا است و به اهدافمان نمی رسیم.کسی با ما همکاری نمی کرد و اصلا گوش به حرفمان نمی دادند.با حالت ناامیدی به ایران برگشتم .دوسه سالی بیشتر از انقلاب نگذشته بود و مسائل مربوط به جنگ و هم چنین ناآرامی های داخلی ذهن همه مسئولین را به خود مشغول کرده بود.با اینحال یک شب بعد از نماز مغرب ایت الله خامنه ای به همراه جمعی به منزل ما آمدند و مرا تشویق نمودند که به هند بازگردم وکار احیاء میراث شیعه را دنبال کنم.تاکید ایشان بر بازگشتم به هند در آن آشفته بازاری که کمتر کسی به این مسائل توجه می کرد مرا به بازگشت دوباره ترغیب کرد و بعد از ان الحمدلله مشکلات یک یک کنار رفت و امروزه مرکز ما یکی از مهم ترین مراکز علمی و پژوهشی هندوستان به شمار می رود.
یک تقاضا
دکتر معتقد بود که قبل از انجام هر فعالیتی در هند باید یک کار دراز مدت جامعه شناسانه در میان مردم ، مسلمانان و شیعیان این کشور انجام پذیرد تا بر پایه آن یک نقشه راه برای حفظ واشاعه نرم افزاری و سخت افزاری تشیع تدوین شده و تاکتیک ها و برنامه های کوتاه مدت در قالب آن انجام شود. دکتر خواجه پیری به ما پیشنهاد داد تز های دکتریمان بر روی تاریخ تشیع در هند و یا مدرسه کلامی هند معطوف شود تا بر پایه ان این نقشه راه زودتر به فرجام برسد.دکتر مطلب خیلی جالب هم گفت و آن اینکه در سالهای اخیر با اینکه ایران سرمایه عظیمی را در هند بکار گرفته که بالغ بر میلیونها دلار است با اینحال به دلخواه و مطلوب خود در حد کامل دست نیافته است.علتش واضح است.نسخه لبنان با نسخه هندوستان متفاوت است. اینکه راه کاری در لبنان جواب بدهد دلیل بر آن نیست که در کشور دیگری هم جواب بدهد.
غذایی کاملا هندی در محیطی کاملا ایرانی
بعد از یک روز کاری طاقت فرسا برایمان خیلی خوشایند بود که کیلومتر ها دور از وطن بوی مطبوع و ملایم دستپخت ایرانی دل و دماغمان را جلا بدهد اما بوهای تند وتیز خبر از ملیتی دیگر می دادند. نوبت به شام رسید. دور و بر بزرگان را خالی کردیم که در صرف شام هم آنها راحت باشندو هم ماها!!! مستخدمین هندی ظرفها را روی میز می چیدند .اینکه آشپز و مستخدمین خانه فرهنگ ایران ، هندی باشند اصلا برایمان عجیب نبود اما اینکه خود غذا هندی باشد واقعا برایمان قابل هضم نبود.دیس های پر از برنج که داخل ان تخم مرغ آب پز شده بود. البته در آن گوشت هم بود باضافه دانه های سیاه رنگی به سفتی نخود! با اینکه این نوع غذا صدای معده پارسی زده مان را در می آورد اما با کمال میل شام را نوش جان نمودیم.یک جهتش این بود که بلاخره این شام منتسب به ایران خودمان بود ، جهت مهم ترش آنکه از پاکی آن مطمئن بودیم و دیگر نیازی به احتیاط هایی که همیشه در این سفر به دنبالمان بود نبود.
بوسه بر دستخط میر حامد حسین
با اینکه مراسم شام به منزله سوت پایانی این گونه مراسم هاست اما بعد از شام هم ما ول کن نبودیم و با اینکه دیروقت شده بود دور دکتر خواجه پیری را احاطه کردیم.دکتر درباره روش جدیدش در حفظ نسخ تاریخی سخنانی گفت.راه کار جدیدی که خیلی مورد توجه واقع شده و نسخه ها را در برابر آب هم محافظت میکند.بعد هم درب کمدی بزرگ و آهنی را باز کرد که پر بود از کتاب پاره پوره و زوار دررفته.متاسفانه همگی کتابهای مربوط به شیعیان بود که کم کاری عمدی یا سهوی انان را به این روز در آورده بودو منتظر بودند که توسط تیم دکتر مورد ترمیم و بازسازی قرار گیرند.سپس کمد دیگری برایمان گشوده شد که کتابهای داخل آن برخلاف کمد قبلی کاملا ترمیم یافته بودند.یکی از آنها را بیرون آورد.گل از رویم شکفت وقتی متوجه شدم این کتاب مجموعه نامه های میرحامد حسین است به علمای نجف.با اصرار کتاب را از بقیه رفقا گرفتم و فقط چند ثانیه ای به ان زل زدم و با چشمانم از آن تبرک جستم.وه که چه خط زیباو سراسر معنویتی .خوش نویسی یکی از خصوصیات معمول علمای قدیم بود که طلبه های امروز از جمله خودم به طور غالبی از ان بی بهره ایم.مخصوصا که با رسوخ ناشیانه قلم پست مدرنیسم یعنی برنامه های نوشتاری کامپیوتری اصولا شاید خود را محتاج به خوش نویسی و زیبا نویسی نمی دانیم.ناخودآگاه یادم افتاد به خط زیبا و مسحور کننده پدر بزرگم مرحوم حاج آقای ممیز در شهرضا.خط ثلثی بسیار زیبا و قدسی که هر خواننده ای را متقاعد می کند وقت گذاشته و ان را بخواند. یادش بخیر
خداحافظی با خانه فرهنگ
ساعت از دوازده گذشته بود که آقای حقانی به زور ما را از دکتر خواجه پیری جدا کرد.با اینکه سخنان دکتر بیشتر جنبه انذاری داشت تا تبشیری اما همین انذار چون از سراخلاص و بی ریا بیان شده بود به مذاق همه خوش آمد. تنها راه چاره برای باقی ماندن گرفتن چند عکس بود. در زوایای مختلف عکس گرفته شد.طبق معمول قد بلند ها صحنه را بر کم قد ها تنگ کرده بودند و امثال حقیر مجبود شدم چند سانتی بلندتر از معمول شوم تا حداقل سر به سر دیگران گذاشته ! و در کادر بیفتم.
شب خوبی بود، پر از خاطره و اینکه چه راه سختی را پیش رو داریم.با آمدن به پیاده رو رسما از ایران خارج شدیم و دوباره قدم به هندوستان گذاشتیم. بلافاصله با کرایه کردن چند ریگشا به هتل برگشتیم. هم اتاقی ام در این گونه سفرها طبق مرسوم دوازده سال گذشته! آقا محسن سجادیان است. از بس خسته بودم بلافاصله خوابم برد.
یک معذرت خواهی
بعد از بازگشت از هند، آقا شهاب خواجه پیری فرزند نازنین دکتر خواجه پیری برایم ایمیل فرستادند.متاسفانه امکان جواب فراهم نشد( نمی دانم مشکل از کجا بود) .اگر خواننده این قسمت از سفرنامه بودند از همین جا معذرت خواهی خود را پیشکش ایشان می کنم.
برچسب ها : سفرنامه هند