سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 788832
  • بازدید امروز: 44
  • بازدید دیروز: 49
  • تعداد کل پست ها: 278
درباره
سیدمحمدحسن صالح[90]

منم مثل خیلی ها توی این عالم نفس می کشم . فقط دلم میخواد که زمین وزمان رو آلوده نکنم!

جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی



ابر برچسب ها
دین[46] ، شهرضا[35] ، سیاسی[27] ، انقلاب[20] ، خاطره[18] ، سفرنامه هند[15] ، امام حسین[12] ، حجاب[10] ، پست مدرنیسم[10] ، سفرنامه عمره[9] ، رسانه[7] ، قم[7] ، انتخابات[7] ، امام زمان[7] ، اخلاق[5] ، امام رضا[5] ، غدیر علی ممیز[5] ، شادی[4] ، اجتماعی[4] ، پیامبر اکرم[4] ، حضرت معصومه[4] ، حضرت زهرا[3] ، دعا[3] ، انتخابات[3] ، امام خامنه ای[3] ، صبر[3] ، علم[3] ، عبادت[2] ، ماهواره[2] ، مرگ[2] ، مقاله[2] ، نوروز[2] ، سینما[2] ، سفرنامه هندوستان[2] ، زن[2] ، امام حسن عسکری[2] ، ازدواج[2] ، امام جواد[2] ، دوستی[2] ، خانواده[2] ، فلسطین[2] ، کتاب شناسی[2] ، کودک[2] ، شهادت[2] ، حضرت زینب[1] ، حکمت الهی[1] ، حوزه[1] ، بدعت[1] ، ترافیک[1] ، تهاجم فرهنگی[1] ، جنگ نرم[1] ، چهارشنبه سوری[1] ، امام حسن[1] ، اسرائیل[1] ، احترام به والدین[1] ، اخلاق[1] ، اربعین[1] ، آزادی[1] ، امام خمینی[1] ، امام سجاد[1] ، امام صادق[1] ، امام عسکری[1] ، امام علی[1] ، سفر نامه عمره[1] ، سفرنامه بوشهر[1] ، رضاخان[1] ، سفرنامه کردستان[1] ، شب قدر[1] ، شهید بهشتی[1] ، شهید مطهری[1] ، شیطان[1] ، هندوئیسم[1] ، ولایت فقیه[1] ، وهابیت[1] ، کتاب جدید[1] ، مسیحیت[1] ، معرفی کتاب[1] ، مفاتیح الجنان[1] ، عوض حیدرپور[1] ، عید غدیر[1] ، کودک[1] ، ماه رمضان[1] ، ماه شعبان[1] ،

اولین شب حضور در هند

شب اول و آخر هر سفر با بقیه شب ها تفاوت هایی دارد.برداشتی که شما در شب نخست از مقصد دارید معلوم نیست تا شب آخر پایدار بماند.خاطرات شب اول ماندگار تر و گاه شیرین تر از بقیه هستند.برای من هم اولین شب حضور در دهلی با ده شب بعدی امتیازاتی داشت.بعد از یک خواب مفصل و خرگوشی در بعدازظهر که بی خوابی شب قبل و خستگی و کوفتگی سفر را از ما ربود تصمیم گرفتیم که بعد از اقامه نماز در اولین ساعات شب اختلاطی با مردم هند داشته باشیم و از نزدیک هندی شناسی کنیم.هتل ما در یکی از شلوغ ترین نقاط شهر واقع شده بود.خریدن سیم کارت اعتباری بهانه ای شد که به یک بازار سر باز و محلی نزدیک هتل سر بزنم. همین که وارد بازار شدم ذهنم ناخودآگاه سفر کرد به دوران کودکی که همراه جناب پدر ودر حالی که دستانم را سخت فشرده بود که گم نشوم ، وارد بازار گذر خان قم می شدیم.بوی ماهی جنوب ابتدای بازار وبوی سبزی خوردن تازه و شبنمی  وسط بازار را پر کرده بود. بازاری که من رفتم روشنایی زیادی نداشت و برخلاف ایران خودمان فروشنده ها نمی توانستند گردو و یا فرش نامرغوب را به مدد لامپ های رشته ای به مشتریان ساده لوح غالب کنند.هر کسی به اندازه وسع خودش جنسی برای فروختن آورده بود.بیشتردست فروش وخرده فروش دیده می شد تا مغازه دار ویا عمده فروش.خرید سیم کارت در هندوستان مقررات خاص خودش را دارد.تازه فهمیدیم که برای گرفتن سیم کارت هم گذرنامه نیاز است  وهم عکس .از بابت گذرنامه مشکلی نبود اما در این ناکجا آباد عکسمان کجا بود؟ اصرار من ودوستانم بی نتیجه بود.تصمیم گرفتیم این کار را به حیدر (راهنمایمان) واگذار کنیم.

بوی هند!

جدای از تعارفات نوشتاری ، هند بوی خاصی دارد! این بو همه گیر ومشترک است وحتی در هتل ها هم شما را رها نمیکند.کوی وبرزن هند بوی فلفل می دهد!!! در محلات شلوغ که قدم می زنی انگار احساس می کنی که این مملکت تبدیل به دهانی شده و در حال بلعیدن چند تن ادویه جات تند است.اگر چه این بوی تند که غالبا برای ما ایرانی ها نامتعارف است در بعضی از خیابان ها بیشتر از پخت و پز بی خانمان های کنار خیابان ویا مغازه های اغذیه فروشی  پر کار ناشی می شود ولی باور کنید مقداری از آن عمومی است.البته گرمای هوا و عدم رعایت بهداشت لازم در هند هم مزید علت شد برای این بو!  و شاید هم تنفر پرسابقه من از فلفلیات! سبب چنین برداشتی شده باشد.

میوه های نوبر!

در هند شب ها مغازه ها را خیلی زود می بندند.علتش را شب آخر سفر از زبان یکی از ایرانیان مقیم هند شنیدم ولی ننویسم بهتر است! مشاغل مختلف را قبل از بسته شدن دید زدم.اخرین مغازه ای که رفتم یک سوپر مارکت بزرگ بود که در قسمتی از آن میوه به فروش می رسید.قاعدتا یک کشور استوایی و پرباران باید میوه های خاصی هم داشته باشد.بیشتر میوه ها برایم شناسا بود و تنها در کیفیت و یا قد واندازه کمی تفاوت داشتند.سیب واشنگتنی را برای اولین بار آنجا دیدم.بزرگ و قلدر اما بی رنگ وبی بخار.چند شب بعد که به طور اتفاقی سیب واشنگتنی خوردم الحق والانصاف که بی مزه  بود عین خود آمریکا!

نوعی انگور هندی هم دیدم که دانه هایش بسیار بزرگ و در حد وقواره انجیر بود.چشمم گرفت و دست به جیب شدم برای خریدنش.اما خیلی گران بود و غیرت اصفهانی ام اجازه نداد پولم را به این راحتی ها خرج کنم. از باب وصف العیش نصف العیش کمی آن را نگاه کردم وسر جایش گذاشتم.از قضا موز هم خیلی گران بود به اضافه اینکه کیفیت خوبی هم نداشت.در این فصل مثل ایران هندوانه فت وفراوان یافت می شود.در مسیر هم بعضی مغازه ها تا سقف هندوانه چیده بودند ویکی را هم بعنوان مشت نمونه خروار قاچ زده بودند تا نشانه صداقتشان باشد و پاکی مرامشان.البته یکی دو نوع میوه جدید هم دیدم که تا آخر سفر هم اسمشان را یاد نگرفتم.میوه ای سیاه رنگ به اندازه خرمالو همراه با اضافات عجیب وغریب. ایران که آمدم فهمیدم نام اصلی اش منگوستین بوده است .عکسش را در زیر برای شما گذاشته ام.بد نبود اگر چند تایش را بعنوان سوغاتی به ایران می آوردم.

حکایت خیارهای هند هم شنیدنی است.اواخر سفر بود که مجبور شدیم شب بجای غذای گرم ، حاضری بخوریم.یک نفر از بچه ها رفت  و چند کیلو گوجه وخیار خرید.نان وپنیر وگوجه تقسیم شد اما خبری از خیار نشد.پیگیر قضیه شدم.فهمیدم اولین اتاقی که خیار در آنجا تفسیم شده بمحض قاپ زدن به خیار و جویدن آن متوجه شده اند آنچه که با حرص و ولع دارند می خورند خیار نیست بلکه کدو است!!! اول باور نکردم .رفتم نگاه کردم.به قیافه اش که نگاه می کردی با خیار درختی مو نمی زد.گفتم ان شاء الله که فقط همان یک مورد بوده است.کمی که جویدم فهمدیم که آزموده را نباید آزمود!

نکته آخر درباره میوه هند، انبه آنست که در عالم رودست ندارد.خود انبه به مذاق بعضی از جمله خودم خوش نمی آید ولی از آب شیرین وگوارای آن نمی توان براحتی گذشت.در این سفر به اندازه کل عمرمان آب انبه خوردیم.آب انبه های هند بسیار غلیظ تر و اصیل تر از همانند های خود در ایران بودند.آنجنان جگر شما را خنک می کرد که سختی های سفر را می بوسیدید و به کنار می گذاشید.در هر  کجا و به اندک بهانه ای منتظر بودیم که تدارکات اردو ما را به آب انبه های کوچک وبزرگ مهمان کند. انشاء الله نوشیدن این مشروب طبیعی نرجیحا در خود هندوستان نصیب همه خوانند گان بشود. خداوند یار گشت وتا آخرین لحظات حضور در هند یعنی فرودگاه هم از آب انبه محروم نشدیم .شرح خاطره اش بماند در جای خودش.

منگوستین




برچسب ها : سفرنامه هند



دهلی  و نقاشی سیاه و سفید

از فرودگاه تا هتل صرف نظر از ترافیک راه باید 40دقیقه ای را طی می کردیم.فرصت خوبی بود تا از پشت پنجره ماشین ،پایتخت هند را ورای نقشه و رسانه ها ببینم.دهلی یا به قول خود هندی ها دلهی شهر عجیب وغریبی است.در این شهر ساختمان ها نظم خاصی ندارند . از نظافت شهری هم چندان خبری نبود و زباله های ریز ودرشت در هر کوی و برزنی بیش از درختان زیبای استوایی و شاهین هایی که بالای سر آنها مانور می دادند به چشم می آمدند.معنای تبعیض طبقاتی را به راحتی در این شهر پرجمعیت می توان نظاره گر بود.شاید برایتان جالب باشد که بدانید در شهرهای هندوستان چیزی به نام شمال شهر وجنوب شهر به معنایی که نزد ما ایرانی ها مرسوم است وجود ندارد.دهلی یک نقاشی عجیب است با تندترین رنگ ها.کوخ های سیاه و کاخ های سفید به طرز باورنکردنی با هم مخلوط شده اند.در یک جا کارتن خواب هایی را می بینی که تمام دار ندارشان سابه درختی است وبس.این قشر مستضعف در خوش بینانه ترین حالت در آلونک هایی همانند حلبی آباد های سابق روز را به شب می رسانند ، با چهره هایی سیاه و رقت بار و لباس هایی که مدت هاست عوض نشده است.شرح قصه اینان یک بیت بیشتر نیست.در چادر به دنیا آمدن، در چادر بزرگ شدن ، در همان چادر ازدواج و بچه دار شدن و باز در همان چادر ریق رحمت را سر کشیدن! وضع فلاکت باری بود ، حتی برای دیدنش هم باید کفاره بدهی!  در کنار این قشر کوخ نشین و شاخ به شاخ آن کاخ هایی را مشاهده می کنید که یکتا هستند ومعلوم نیست نمونه اش را در زعفرانیه والهیه تهران هم پیدا کنید.ساختمان هایی با بهترین سنگ ونما ، بزرگ و وسیع ودلنواز، با چند ماشین آخرین مدل که در پارکینک منزل پارک شده و یک نگهبانی که بیست وچهار ساعته دم درب ورودی ایستاده وتنها وظیفه اش خم وراست شدن برای ساکنین خانه است.

این امتزاج غنی وفقیر تنها یک استثناء داردو آن قسمت خاصی از دهلی است که ساخته دست انگلیسی ها در زمان اشغال است و ما ایرانی ها آن را به عنوان دهلی نو یا نیودهلی میشناسیمش.عمده مراکز سیاسی کشور از جمله کاخ ریاست جمهوری ونخست وزیری وهم چنین سفارتخانه کشورهای خارجی در نیو دهلی است .بهداشت و هم چنین شهرسازی در این قسمت کمی (فقط کمی!) از بقیه جاها بهتر است ولی با اینحال یادآرور مکر وحیله روباه پیر استعمار است که با عبور از خیابان ها ناخودآگاه از آن منزجر میشوی.

ترس از پلیس نامحسوس و  چپ رانی هندی ها

کم کم به هتل نزدیک می شدیم.ترافیک خیابان های مرکزی دهلی برایمان دردسر ساز شده بود.خیابان هایی کم عرض و پر از انواع وسایل نقلیه .اتوبوس ، ماشین ، موتور وحتی دوچرخه. با اینکه تعداد موتور سواران زیاد بود اما همگی بلااستثناء کلاه ایمنی سرداشتندو قوانین را رعایت می کردند.اصولا در هندوستان رانندگان از پلیس خیلی حساب می بردند.این در حالی بود که پلیس حضور فیزیکی چشم گیری نداشت  وما نه پلیس آنچنانی در میادین وچهار راه ها دیدیم ونه ماشین های پلیس با آژیرهای گوش خراش. خود هندی ها معتقد بودندنیروهای پلیس تحت پوشش افراد عادی در همه جای شهر حضور دارند و در بزنگاه تخلف ، مچت را گرفته وحسابی از خجالتت در می آیند.حرف آنها را چند روز بعد در بنارس بعینه دیدیم.ماشین حامل ما وارد منطقه عبور ممنوع شد در حالی که هیچ نشانی از پلیس نبود هفتصد دلار جریمه شد.

راستی رانندگی در هند از سمت چپ است عین خود انگلیسی ها! وقاعدتا فرمان ها هم در سمت راست تعبیه می شود.در طول سفر چند بار اتفاق افتاد که هنگام سوار شدن به ماشین می خواستم چای راننده بنشینم! چپ رانی هندی ها هم جوکی است برای تازه واردها.اینکه برخلاف کل عمرت برای عبور از خیابان مجبور شوی برخلاف ایران، سمت راست را دید بزنی در چند روز اول کار را برای ما سخت کرده بود.بی عادتی من به این مطلب نزدیک بود دوسه بار کار دستم دهد که الحمدلله بخیر گذشت.بعد از کلی بحث و مشورت با رفقا به این نتیجه رسیدیم که هنگام عبور از خیابان هر دو طرف را نگاه کنیم ورد شویم! البته بنده حقیر سالهاست  این کار را در خیابان چهارمردان قم تجریه کرده ام.دوستان قمی خوب می دانند که برای عبور از این خیابان دوطرف که هیچ بلکه باید جهات شش گانه را رصد کنی والا در فرصتی کوتاه همراه با یک راکب موتور سوار صاف می روید به سرای باقی !

حداکثر سرعت در هند هم قطعا برایتان جالب است.در شهر حداکثر 40کیلو متر و در خارج شهر حداکثر 70کیلومتر.وحال آنکه ما در ایران برای برخی کوچه گردی ها هم از دنده چهار بهره می بریم!

پدیده ای بنام ریگشا

خلاصه اش را بگویم.ریگشا در هند مانند پراید است در ایران.در هر سوراخ سمبه ای پیدا می شود والبته هر سوراخ سمبه ای را هم رد می کند.بنزین در هند حسابی گران است واز آن طرف مسافت های درون شهری هم طولانی است.تاکسی هست اما اصلا به صرفه نیست.اتوبوس ومترو هم هست اما جرات سوار شدنش را ندارید چون فشار داخل آن شما را به یاد فشار شب اول قبر می اندازد. ما که هرجه اتوبوس در هند دیدیم سوای از قدیمی بودنش ، همیشه چند نفری از رکاب و پنجره هایش آویزان بودند به امان خدا!.با این اوصاف اتو ریگشا یا همان موتور سه چرخه های هندلی بهترین گزینه حمل ونقل است. یکی از قسمت های مفرح سفر به هند همین ریگشا سواری است که باظاهری نحیف و گول زننده آنچنان عالم و آدم را با سرعت زیاد جا می گذارد که گویی سوار بر قالی سلیمان شده ای و در ارتفاع کوتاه مشغول پروازی! قاعده ریگشاها سه نفر مسافر بود.اما ما ها بیاد تابستان های تحصیلی در مشهد که نه سفره سوار تاکسی میشدیم ، علاوه برعقب ، دو نفر هم این ور و آن ور راننده می نشستیم تا حسابی قیمت ها شکسته شود!

لطفا بوق بزنید

(لطفا بوق بزنید) این عبارتی است که به انگلیسی پشت بسیاری از ماشین های دهلی نوشته شده بود.بوق در هند فراتر از یک علامت هشدار دهنده ، نوعی اعلام روابط گرم و داش مشتی طرفینی میان مردم است.بوق در هند حکم سلام و مخلفاتش را دارد.شما با سفر به هندوستان اندازه کل عمرتان صدای بوق می شنوید.وقتی دو ماشین از کنار هم رد می شوند حتی اگر ناشناس باشند برای هم بوق می زنند وبوق نزدن یکی از ماشین ها به منزله فحش ناموسی ( وشاید بدتر از آن) به دیگری است. رانندگان در هند یک پا بر پدال گاز دارند ویک دست بردکمه بوق. خدا نکند که هتل شما کنار یک خیابان پر رفت و آمد باشد وگرنه دور خوابیدن قبل از ساعت دو بامداد را یک خط گنده بکشید!




برچسب ها : سفرنامه هند



ورود به سرزمین هند

ساعت از ده گذشته بود که پرواز تهران -دهلی در فرودگاه ایندیرا گاندی دهلی نو به زمین نشست.صدای غرش هواپیماهای مختلف نشان از آن داشت که فرودگاه شلوغ و پر پروازی باشد.بعداز پیاده شدن از هواپیما وطی کردن مسافت زیادی که همه سرپوشیده بود به سالن اصلی رسیدیم و پاسپورتهایمان بررسی شد.فرودگاه عظیمی بود.بزرگ و شایسته یک شبه قاره.اساتید همراهمان با تعجب به هم می گفتندکه فرودگاه دهلی به کلی عوض شده! ظاهرا هشت سال پیش که به هند آمده بودند فرودگاه پایتخت این کشور خلاصه می شده در یک سالن فرسوده وچند صندلی تاریخ گذشته وحال آنکه امروزه با یک ساختمان نوساز مواجه شده بودند.

برای اولین بار وارد محیطی می شدم که حجاب در آن الزامی نیست.با این وجود بسیاری از مسافران مسلمان حجاب بر سر داشتند وجوزده نشده بودند.برخلاف خود هندی ها، برهنگی در توریست های غربی مشهود تر ونمایان تر است.گیت بازرسی فرودگاه را رد کردیم وعملا وارد کشور هندوستان یا همان India شدیم. در بین راهمان یک فروشگاه نسبتا شکیل وجود داشت.مختصر سرکی کشیدم اما متاسفانه جز شراب و به تعبیر لطیف هندی ها black dog چیز دیگری نداشت.یادم افتاد به دعوای معروف شراب وسرکه در روایات خودمان.شراب گرم است و ماحصل دوزخ وساخته دست شیطان.در برابرش سرکه است.مایعی سرد وخنک که جزء جداناشدنی سفره پیامبر بود اما امروزه در خانه طلبه ها هم خبری از آن نیست بقیه مردم که جای خود دارد!

احساس غربت زیادی می کردم با محیط جدید.اینجا شاید مجبور شوی چشم به روی ارزشهایت ببندی و اسیر مظاهر بالیوود شوی که سر تا پای مناظر پیش رویت را پر کرده اند. خدایا کمکم کن که نغلزم و مطرود درگاهت نشوم.......

کمی صبر کردیم تا همه دوستان برسند.دو سه تا از همان پرواز اولی ها گیر دادند که حتما باید دستشوئی های این فرودگاه هم ما را تجربه کند! بخاطر کمی وقت مخالفت ها شروع شد اما بلاخره غالب شدند و مجبور شدیم که منتظرشان بمانیم.اما مشکل اصلی این بود که در این فرودگاه کاملا غربی آیا دستشویی ایرانی هم پیدا می شود!؟ خوشبختانه هندی ها فکر همه چیز را کرده بودند تا اسباب رضایت خاطر مسافران ایرانی خود را بدست آورند.بعد از دقایقی دوستان آمدند با رویی گشاده ومشعوف از تمیزی دستشویی ها!

به درب خروجی نزدیک شدیم.صحنه جالبی را دیدم.مردم در صف های متعدد نوشته های کوچک وبزرگی را در دست داشتند و مرتب آن را بالای سر می بردند.ابتدا فکرکردم که تبلیغات هتل هاست برای جذب توریست.یعنی مثل ایستگاه راه آهن مشهد دست شما را می گیرند وبه زور هل می دهند در یک هتل فرتوت با اتاق های یائسه ومشرف به تخریب.اما سریع متوجه شدم که این جماعت تابلو به دست هر کدامشان منتظر مسافری است که بعضا در انتظار قدم های او اشک شوق می ریزد. نمی دانم چرا ناخودآگاه یادم افتاد به شب های چهارشنبه در حرم حضرت معصومه و بیرق ها وپارچه هایی که کاروان های روی دستشان می گیرند برای پراکنده نشدن جمعشان.

شخصی کوتاه قد به ما نزدیک شد.با عینکی دودی وهیبتی کاملا هندی.دست وپاشکسته به زبان فارسی به ما سلام کرد وخوش آمد گفت.خودش را حیدر معرفی کرد.شناختیمش چون قرار بود راهنمای گروه ما در این سفر باشد.حیدر بعد از خوش وبش مختصر با حاج آقا حقانی و دکتر خواص ما را به سوی مینی بوس توریستی که از قبل برای انتقال ما آماده شده بود راهنمایی کرد.

زشت اما واقعی!

به محض خروج از فرودگاه با بعضی از واقعیات کشور شگفتی ها از نزدیک آشنا شدم.عبارات سفرنامه های کهن و معاصر جلوی چشمانم رژه می رفتند و به ذهنم تلنگر می زدند.بسیار شنیده وخوانده بودم از احترام شدید هندی ها به حیوانات.نزدیک مینی بوس و دقیقا وسط راه مسافران یک سگ در آرامش کامل خوابیده بود.نگاهش که می کردی انگار همان سگ اصحاب کهف است که سیصد سال از خواب او گذشته است.بی خیال از شلوغی دور و برش ومطمئن به خوابگاهش.احدی هم جرئت نداشت بگوید که بالای چشمت ابروست! حال این صحنه را مقایسه کنید با ایران خودمان که اکثر حیوانات از سابه ملت پارسی  وحشت دارند چه برسد به حضرت خودشان.

اما این یک طرف ماجرا بود.پازل های کشور هند همیشه زیبا نیست.وقتی سوار مینی شدم دیدم رفقا همه سمت چپ را نشانه گرفته اند و با تعجب به هم می گویند:آنجا را نگاه کنید. گاه از روی تمسخر می خندیدند و گاه انگشت تعجب به دهان گرفته بودند.من هم نگاه کردم. باورش سخت است وهضمش سخت تر اما باید دید و قدر دانست فرهنگ کهن بوم خودمان را.شاید برای کسانی که  روزشان را با فیلم های بزک کرده هندی شب کرده باشند این صحنه دروغی بیش ننمایاند اما یک واقعیت است. یکی دو تا هم نبود در طول سفر  و در اقصی نقاط هند بارها شاهدش بودیم.حال آن صحنه چه بود؟ جوانک آرام و با طمانینه زیپ شلوارش را پائین آورد و شروع کرد به ادرار کردن در ملاء عام. به همین راحتی!

حال به نظر شما باید رشد اقتصادی و بمب اتم و پیشرفت های IT هند را باور کرد و یا عبارت بعضی هند دیده ها که قبل از سفر به ما می گفتند کشوری که شما می روید یک دستشویی بزرگ است!




برچسب ها : سفرنامه هند



در مسیر فرودگاه

ساعت یک نیمه شب همگی جلوی ساختمان مرکزی موسسه در خیابان جمهوری قم گردهم آمدیم.جز یک نفر از دوستان آذری که ایل وتباری برای بدرقه اش آمده بودند بقیه بدون همراه آمده و مظلومانه در انتظار شروع سفر بودند.حتی بعضی ها ماشین سواری شان را گذاشتند همانجا و سپردند به امان خدا تا دوازده روزی گردو خاک قم را بخورد.ساک ها نوعا کم حجم و کوچک بود.مسئولان تدارکات اردو که از خود دوستان بودند و بعداظهر کلی برنج و کنسروهای متنوع ماهی و خورشت خریده بودند وتا دیر وقت مشغول بسته بندی آنها بودند،کارتن ها را داخل اتوبوس گذاشتند.قبل از حرکت حاج آقای فتحعلی مدیر گروه کلام موسسه لطف کرده و با وجود کسالت شدید برای بدرقه وخداحافظی با دوستان آمدند. همه چیز عجیب بود! از آمدن سر وقت بیست وچند طلبه گرفته تا آماده بودن اتوبوس.از همه مهم تر حرکت کردن اتوبوس سر موقع مقرر بود که واقعا یک مورد نادر بود! تیم مدیریتی اردو بساز و دم خور با بچه ها انتخاب شده بودند.حاج آقا حقانی مدیر امور بین الملل موسسه ، دکتر خواص قائم مقام گروه کلام و دکتر جعفری معاون آموزش گروه.دکتر فاریاب هم از دوستان دکتری به واسطه علاقه خودشان، به جمع ما ملحق شدند تا اگر یه وقت یه جایی گفتند این اردو در مقطع دکتری است دروغ از آب در نیاید!!!

با نام الله اتوبوس به راه افتاد.وقتی در خیابان ساحلی چشمم افتاد به گنبد غرق در نور حضرت معصومه (س)  حسابی بغضم گرفت.ناخود آگاه فراز های آخر زیارت نامه حضرتش را زیر لب زمزمه کردم: یافاطمه اشفعی لنا فی الجنه  فان لک عند الله شان من الشان.گفتم عمه جان نکند این آخرین باری باشد که مرقد و بارگاهت مهمان چشمان کوچکم شود .ازقم شهر علم واجتهاد والبته پروژه های عظیم ناتمام خارج شدیم.در آزاد راه قم - تهران یکی از دوستان خوش ذوق شمالی سوهان پخش کرد واز همان وقت شیرینی سفر شروع شد. خیلی سعی کردم بخوابم اما نشد.اصولا از کودکی با خواب در ماشین و اتوبوس میانه ای نداشتم.

اندر احوالات فرودگاه وطن

سه ساعتی از نیمه شب گذشته بود که رسیدیم فرودگاه امام.فرودگاهی که در استان قم است اما به تهران نزدیک تر است! انگار نه انگار که نصف شب است.ملت مثل مور و ملخ به این سو و آن سو می رفتند.دیگر گذشت آن زمانی که ساعت ده شب ، زمین وزمان مملکت به خواب می رفتند و از آن طرف خروس ها هم جرات داشتند قبل از ساعت اداری سروصدا کنند.فرودگاه شلوغ تر از همیشه به نظر می رسید با مسافرانی که منتظر پروازهای مختلف بودند.به تابلوی پرواز که دقت کردم مسافران دبی بیش از بقیه بودند.

گیت های مختلف را رد کردیم.همانطور که انتظار داشتم حجاب فرودگاه تهران هم مثل بورس آن مدام در حال رکورد شکنی است و گردن ها عریان تر وبزک ها عیان تر می شود. باید رفت ودید که چه بلایی بر سر این چند سانتیمتر صورت درآورده اند! یکی از پاچه شلوارش کم گذاشته و دیگری یک دستمال بینی را ولو کرده روی سرش بعنوان روسری! در این محیط حضور جمعی محاسن دار و اطظلاحا ریشو! هم غنیمتی است بس سترگ.کادر انتظامی فرودگاه هم خودشان بوهایی برده بودند.وقتی مامور زن فرودگاه مشغول بازرسی پاسپورتم بود پرسید: شماها دانشچویید یا طلبه؟ جواب دادم: برای اینور طلبه ایم وبرای آنور دانشجو! از حاضر جوابی ام تعجب کرد.دیگر برایش نگفتم که مجبور شده ام پاسم را که مزین به لباس روحانیت بود عوض کنم تا یه وقت  دولت فخیمه هندوستان بعنوان مبلغ ما را دستگیر نکند.

وقت نماز صبح شده بود.نماز را به جماعت اقامه کردیم.مهندسی این فرودگاه که به نوعی پیشانی و گل سرسبد دیگر فرودگاه های وطن به شمار می رود اسلامی نیست ونماد های دینی به صورت حداقلی در آن بکار رفته است.در میان اتاق های تودر تو یکجا را هم گذاشته اند نماز خانه .با چند موکتی که احتمالا ستاد اقامه نماز به خوردشان داده و یک جامهر ی چوبی و البته خیل عظیمی از هم وطنان که مصلی را با خوابگاه اشتباه گرفته اند.

داخل طیاره!

پروازمان ساعت شش با هواپیمای شرکت ماهان بود.از جنب وجوش دو سه تا از رفقا فهمیدم که هواپیما اولی هستند! همین کافی بود که تا آخر سفر برایشان صفحه بچینیم و دستشان بیندازیم.بعد از گرفتن ارز وارد هواپیما شدیم.ساعت شش شد اما دریغ از حتی یک حرکت وتکان.شش وربع ...شش ونیم....واقعا کلافه شده بودیم که ناگهان خلبان با صدای نازکش پشب بلندگو گفت که ما مشکلی برای پرواز نداریم بلکه چند تا از مسافرها در صف ارز گیر افتاده اند ومنتظر آنها هستیم! جل الخالق....چاره ای نبود .باید صبر می کردیم .آخر اینجا ایران است و و کشور خرق عادت ها.در هیج کجای دنیا سابقه ندارد که هواپیما برای یک مسافر عادی پروازش به تاخیر بیفتد اما اینجا...آن وقت کمیته حقوق بشر سازمان ملل وقت و بی وقت بیانیه بلغور می کند که شما ها حقوق بشر را له می کنید و... بی انصاف ها کاش بودند و می دیدند که هواپیمای غول پیکر منتظر چند نفر آدم قد ونیم قد و البته بی نظم شد که یک وقت جا نمانند ودر حسرت نیودهلی روزشان شب نشود.

بلاخره ساعت هفت پریدیم به سوی آسمان .پرواز های خارجی یک سرو گردن از داخلی ها بالاتر است. مانیتور داخل هواپیما به وسیله دوربینی که به نوک هواپیما وصل شده لحظه صعود را مستقیما نشان داد.هر چند دقیقه یکبار هم محل فعلی هواپیما برروی نقشه نمایش داده می شد. هواپیمای بزرگی بود اما تعداد مسافران آن از پنجاه تا تجاوز نمی کرد.خیلی راحت بودیم وعین حیاط خانه مان این ور و آن ور می رفتیم .گاهی کنار اساتید گاهی دوستان وگاه پنجره های پر مشتری هواپیما.بر خلاف تصورم هواپیما نه از مسیر افغانستان بلکه از راه پاکستان به سوی هند رفت .شاید دلایل امنیتی باعث شده بود که مسیر کج و کمی طولانی تر شود. مهمانداران صبحانه پخش کردند.غذاهای هواپیما از قدیم معروف بود.یک املت بسیار خوشمزه خوردم که هنوز لذتش زیر زبانم است. مهمانداران از دستمان کلافه شدند از بس که نان وچایی اضافه گرفتیم! اواسط پرواز وبعد از عبور از چاله های هوایی دیدم چشم بند پخش می کنند تا مسافران راحت بخوابند.با اینکه از این قرتی بازی ها خوشم نمی آید ولی گرفتم تا بعنوان یک سوغاتی کوچک وطفیلی برای امیرحسین جان ببرم.اتفاقا جواب داد والان که ایران هستم لحظه ای آن را از خودش جدا نمی کند.

به دهلی نزدیک شدیم .ارتفاع هواپیما کمتر شد.وقتی از پنجره پائین را نگاه کردم تا چشم کار می کرد زمین های کوچک و بزرگ کشاورزی بود.هند از آن بالا دقیقا مانند یک پارچه چهل تکه بزرگ بودکه هیچ جای خالی را در آن نمی دیدی. بعدا که به نقشه طبیعی هند  نگاه کردم دیدم جز در قسمت کوچکی از ایالت راجستان که هم مرز با پاکستان است در این کشور بیابانی وجود ندارد. سه ساعت و نیم گذشته بود که بلندگو گفت : هواپیما تا چند دقیقه دیگر بر زمین می نشیند.لطفا کمربندها را ببنیدید وصندلی ها را به حالت عادی برگردانید......

 

 




برچسب ها : سفرنامه هند



اتل متل توتوله ....گاو حسن چه جوره.....نه شیر داره نه پستون......گاوشو ببر هندستون......

راستش را بخواهید این اشعار اولین آشنایی من بود با شبه قاره ای بنام هند که ارتباط وثیق ومحکمی با گاو دارد به طوری که تنها چاره حسن برای درمان گاوش  که به درد هیچ کاری نمی خورد فرستادنش به هندستون بوده و هست!!! کمی که قدم بلندتر شد وصدایم کلفت تر و راه مدرسه ابتدایی را هم یاد گرفتم نام هند در یکی از اشعار معروف مثنوی به گوشم خورد.داستان طوطی وبازرگان.برایم جالب بود که که یک طوطی که از قضا در همان سرزمین هندستون بوده ،چگونه به طوطی دیگری که در قفس بازرگانی اسیر شده یاری می رساند وبه او یاد می دهد که خودش را به مردن بزند تا آزاد شود.مردنی که بزرگان اندیشه واندیشه وری آن را به کشتن هوا وهوس تفسیر می کنند که مقدمه آزادی از عالم ناسوت است. کمی که باز قدم بلندتر شد و به حوزه قم سرکی کشیدم (که البته هنوز هم ادامه دارد!)سخت مشتاق دیدن همان هندستون شدم ولی اینبار نه بخاطر گاوها ویا طوطی هایش بلکه بخاطر رنگارنگی وتنوع ادیان وتدین هایش.کشوری که به حق نمایشگاه بزرگ باور های وحیانی وغیر وحیانی است و سرزمینی که از توحید محض تا شرک ناب را براحتی می توانی در کنار هم بیابی.سرزمین تضادها وتبعیض های شدید طبقاتی.

از وقتی قرار شد به هند بروم چند سفرنامه وکتاب تاریخی را مطالعه کردم وتازه فهمیدم که هندوستان روزگاری بس دراز پاتوق حاکمان مسلمان وحتی شیعه بوده است که تا قبل از تسلط انگلیسی ها هم ادامه داشته است.خیلی مشتاق شدم که ببینم چگونه موحد وغیر موحد براحتی در کنار هم زندگی می کنند و البته در کنارش بدم نمی آمد که بفهمم که دولتمردان هند چگونه بیش از یک میلیارد نفس کش که تازه نصفشان هم بیسواد هستند را اداره می کنند و بالاتر از آن دارای رشد اقتصادی هشت درصدی هستند؟

حکایت ویزای ما هم شنیدنی است وبس عبرت آموز . چند ماه قبل ، چند انفجار ناقص در برابر کنسولگری های اسرائیل در کشور هند رخ داد که سرو صدای زیادی هم به پا کرد.طبق معمول در این موارد که دیواری کوتاهتر از ایران خودمان پیدا نمی شود صاف آمدند وانداختند گردن نازک جمهوری اسلامی! چند نفر بخت برگشته هم در این زمینه دستگیر شدند تا این اتهام صبغه واقعی به خود بگیرد. همه این ریخت وپاش ها دست به دست هم داد تا سفارت هند در تهران سختگیری خود در دادن ویزا برای مسافرت به هند را افزایش دهد.در این چند وقته عملا به طلاب ودانشجویان جز در موارد معدودی ویزا داده نشد.بعضی از دوستان مشفق ما را اندرز دادند که در برگه تقاضای ویزا شغل های غیر رسمی ویا کارمندی نوشته شود تا در گرفتن ویزا دچار مشکل نشویم و الا اینکه هند به بیست تا طلبه ویزای  بدهد را چز در خواب های خرگوشی نخواهید یافت!

صبح دوازدهم فروردین بود که دوست خوبم جناب احمدی معاون اجرایی گروه کلام موسسه امام خمینی از قم به من زنگ تماسیدند و با خنده فرمودند: سید جون در کاغذ تقاضای ویزا شغلت را چه بنویسم؟ کاسب یا قصاب؟ اصلا دوست داری بنویسم کارمند بانک پارسیان! .....گفتم ریش وقیچی دست خودت است .هر چه نوشتی ما قبول داریم. فردایش فهمیدم که یک شبه شده ام مهندس برق و خانه یکی از دوستان را هم بعنوان اداره برق محل کارم نوشته اند!

اما این کار ها به دل هیچ کس از بالا تا پایین نمی چسبید.کاری که قرار باشد با دروغ ومکر شروع شود  به فرجام خوبی نمی رسد.خاطره خوشی هم ندارد.درست روز آخر بود که این دلمشغولی ها جواب داد و مسئولین موسسه و اردو طی یک اقدام انقلابی و عزتمندانه ، در برگه تقاضای ویزا برای همه نوشتند:دانش پژوه موسسه آموزشی وپژوهشی امام خمینی قم.

از آنجا که نجات در راستگویی است(النجاه فی الصدق)بدون استثناء برای همه ویزاصادر شد.فقط دوسه نفری را سفارت هند فرا خواند برای مصاحبه و سین جین کردن.مسئولان سفارت به آنها که به نوعی نماینده همه بودند گوشزد کرده بودند که بچه های خوب وبی دردسری باشید.یه وقت نکنه تو هندستون هوس تبلیغ شریعت وتحریم مک دونالد و این قماش کارها را بکنید وگرنه حسابتون با بودا وبرهمن و نهایتا فیل های درشت هند است!

دوم اردیبهشت بود که اولین جلسه توجیهی در نمازخانه موسسه برگزار شد.حاج آقا حقانی مسئول امور بین الملل موسسه که یک  پای ثابت سفرهای خارجی است ودر همه آنها حضور دارد نکات مهمی را بیان داشت.یک سری از وظایف قبل و حین اردو هم در همان جا تفسیم شد. خوشبختانه بلیط ها قبل از اخذ ویزا تهیه شده بود.این هم کاری بود در نوع خود جالب.هم بخاطر اینکه هوای هندوستان رو به شرجی شدن می رود وباید قبل از خرداد از آنجا خداحافظی کرد وهم بخاطر اینکه دقیقا چند روز بعد از اینکه بلیط های ما تهیه شد قیمت بلیط هوایی تهران دهلی از چهارصد هزار تومان به حدود یک میلیون تومان افزایش یافت.زمان سفر ساعت شش جمعه هشتم اردیبهشت ماه از فرودگاه امام وبا هواپیمای شرکت ماهان اعلام شد.قرار شد تا پنجشنبه شب ساعت یک بامداد همگی از جلوی درب ساختمان مرکزی موسسه به طرف فرودگاه حرکت کنیم.باید کارها را به سرعت وفشرده انجام می دادم.از تهیه اقلام غذایی وبهداشتی گرفته تا بردن خانواده به شهرضا و خداحافظی با خویشان ودوستان. این چند روز هم به سرعت گذشت تا تقویم رسید به پنجشنبه .هفتم اردیبهشت........

 




برچسب ها : سفرنامه هند


صفحات :
|  <  1  2  3  |