سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 789218
  • بازدید امروز: 31
  • بازدید دیروز: 76
  • تعداد کل پست ها: 278
درباره
سیدمحمدحسن صالح[90]

منم مثل خیلی ها توی این عالم نفس می کشم . فقط دلم میخواد که زمین وزمان رو آلوده نکنم!

جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی



ابر برچسب ها
دین[46] ، شهرضا[35] ، سیاسی[27] ، انقلاب[20] ، خاطره[18] ، سفرنامه هند[15] ، امام حسین[12] ، حجاب[10] ، پست مدرنیسم[10] ، سفرنامه عمره[9] ، رسانه[7] ، قم[7] ، انتخابات[7] ، امام زمان[7] ، اخلاق[5] ، امام رضا[5] ، غدیر علی ممیز[5] ، شادی[4] ، اجتماعی[4] ، پیامبر اکرم[4] ، حضرت معصومه[4] ، حضرت زهرا[3] ، دعا[3] ، انتخابات[3] ، امام خامنه ای[3] ، صبر[3] ، علم[3] ، عبادت[2] ، ماهواره[2] ، مرگ[2] ، مقاله[2] ، نوروز[2] ، سینما[2] ، سفرنامه هندوستان[2] ، زن[2] ، امام حسن عسکری[2] ، ازدواج[2] ، امام جواد[2] ، دوستی[2] ، خانواده[2] ، فلسطین[2] ، کتاب شناسی[2] ، کودک[2] ، شهادت[2] ، حضرت زینب[1] ، حکمت الهی[1] ، حوزه[1] ، بدعت[1] ، ترافیک[1] ، تهاجم فرهنگی[1] ، جنگ نرم[1] ، چهارشنبه سوری[1] ، امام حسن[1] ، اسرائیل[1] ، احترام به والدین[1] ، اخلاق[1] ، اربعین[1] ، آزادی[1] ، امام خمینی[1] ، امام سجاد[1] ، امام صادق[1] ، امام عسکری[1] ، امام علی[1] ، سفر نامه عمره[1] ، سفرنامه بوشهر[1] ، رضاخان[1] ، سفرنامه کردستان[1] ، شب قدر[1] ، شهید بهشتی[1] ، شهید مطهری[1] ، شیطان[1] ، هندوئیسم[1] ، ولایت فقیه[1] ، وهابیت[1] ، کتاب جدید[1] ، مسیحیت[1] ، معرفی کتاب[1] ، مفاتیح الجنان[1] ، عوض حیدرپور[1] ، عید غدیر[1] ، کودک[1] ، ماه رمضان[1] ، ماه شعبان[1] ،

شهرضا دوسه سالی می شود که پیاپی مصیبت روحانیون ریش سفید و صاحب نفسی را می بیند که فراتر از معلومات و محفوظات حوزوی و دینی همگی دارای یک خصیصه مشترک و اساسی بوده اند وآن عبارت است از مردم داری و با مردم جوشیدن. صفتی که روحانیون کم سن و سال تری بسان من نگارنده قطعا از آن کم بهره تریم حال علتش بماند که برخی در درون خودمان است و برخی در برون خودمان و خارج از دسترس و اختیارمان.

درقم خبر درگذشت مرحوم حاج شیخ قدرت الله صالحپور را شنیدم. اگرچه من بشخصه به علت دوری از شهرضا ارتباط آنچنان زیادی با ایشان نداشتم ولکن همان اندک خاطرات جاخوش کرده در ذهن گاه آنقدر عیار و ارزش دارند که نشود براحتی از کنارش گذشت. شاید اولین تصاویر ذهن من از آن مرحوم مربوط به زمانی است که بعنوان یک عزادار همراه با هیئات مذهبی شهرضا وارد مجلس روضه خانه ایشان شدم و من قدم در اتاق گشاد و بزرگی گذاشتم که از کف تا سقفش فقط و فقط کتاب بود و کتاب. قفسه های بزرگی که کتاب های مختلف بسان لشکری زیبا و هم مسیر کنار هم ردیف شده بودندو رقمشان حداقل به پنج هزار می رسید.انجا زمین و زمان بوی کتاب و معرفت می داد وشاید هنوز هم غبطه چنین کتابخانه خانگی را بخورم.کتابستانی که قسمت بسیار کوچکی از آن در عکس زیر هویداست. بعدها شنیدم که ایشان فرموده بود که تمام کتاب های کتابخانه ام را یک به یک خوانده ام و مطالعه نموده ام. محراب مسجد بیت العباس شهرضا سالها شاهد امامت او بود و و عظ و خطابه اش در منابر و مجالس عزاداری. یادم نمی رود که وقتی در مراسم  شب نیمه شعبان سالیانی چند در کتابخانه صاحب الزمان به منبر می رفتند آن سان که حضرت ولی عصر(عج) را صدا می زد و می فرمود: یا صاحب الزمان ادرکنی گویی این ندا از نهانخانه دل بود ونه فقط سودای زبان ظاهری. البته من با تالیفات ایشان بیگانه نبودم مخصوصا کتاب خورشید ولایت و امامت که درباره مولی الموحدین(علیه السلام) است و قسمت های عمده آن را مطالعه کرده ام. .دیروز در اولین روز رجعتم به شهرضا جهت ایام فاطمیه، بر سر مزار ایشان حاضر شدم. بد نیست این کوتاهه را ختم کنم به یکی از اسناد ساواک اصفهان ( شماره 1204-8-57) به تاریخ سی و یکم مرداد سال 1357 که درباره مرحوم صالحپور و وعظ و خطابه روشنگر اوست. منبری که منجر به احضار او توسط دستگاه طاغوت شد:

موضوع: شیخ قدرت الله صالحپور فرزند حسین

برابر اطلاع، نامبرده در ساعت 12:30 روز 2537/5/28 و هم چنین ساعت 12 روز 2537/5/29 در مسجد بیت العباس شهرضا روی منبر رفته و پس از اینکه به سلامتی خمینی چندین مرتبه صلوات فرستاده اظهار داشته: ای مردم در اصفهان حکومت نظامی است.مامورین دارند مردم را می کشند.چرا شما از علما طرفداری نمی کنید؟ مگر علما جانشین امام نیستند؟ این دستگاه حکومت مانند دستگاه حکومت معاویه و یزید است و اگر تمام مامورین شهربانی و ژاندارمری شهرضا جمع شوند در مقابل شما کاری نمی توانند انجام دهند.مردم جهاد چیست؟در بهمن ماه گذشته طلاب قم پیش قدم جهاد بودند  چرا ساکت نشسته اید؟.....

یادش گرامی باد.





برچسب ها : شهرضا



دوساعتی میشود که از مسافرتی برون شهری اما کوتاه به خانه برگشته ام. گفتم آخر شبی قبل از خواب سرکی بکشم به فضای بی سروته مجازی. گذرم افتاد به یکی از وب های شهرضا که قلم خور یکی از یادگاران جانباز جنگ است. خاطره ای نقل کرده بود از جانباز دیگری مربوط به راهپیمایی روز برائت در سال66( موسوم به حج خونین) و اتفاقاتی که در حین فرار از دست سفاکان سعودی،  بین او و یک روحانی دیگر رخ داده بود:

.......همین که تمام قدرت خود را صرف کشیدن بدن خود به بالای دیوار کردم. یکی از پشت پایم را گرفت. بدون هیچ نگاهی تلاش می کردم. با تمام قدرت پای راستم را به بالای دیوار گیر دادم. اما پای چپم را محکم گرفته بود. هر چه تلاش می کردم. توان رهایی از دستش را نداشتم. تمام بدنم را به جز پای چپ، به بالای دیوار گیر داده بودم. انگار ول کن نبود. لحظه ای سر برگرداندم. با تعجب دیدم آخوندی از هموطنان است. پایم را محکم گرفته تا به نحوی خود را به بالای دیوار بکشد. پای راستم را از بالای دیوار آزاد کردم. چنان محکم به سینه او زدم. که به میان کوچه پرت شد. خود را بالای دیوار کشیدم. رو به او کردم و گفتم: «فلان فلان شدا اینجام دست از سرمون ور نمدرید؟

کاری ندارم که قصد صاحب وبلاگ فقط نقل خاطره بوده و یا به گفته خودش در بخش نظرات این خاطره را  محض خاطر قسمت آخرش آورده ! ازعقده گشایی برخی خواننده گان معلوم الحالش هم باکی نیست. ولی نمی دانم چرا با خواندن آن یادم به دو قطعه تاریخی افتاد. راز نوشتنم در این نیمه شب، تنها انتقال دست وپا شکسته این احساس و ناراحتی از بی انصافی ها و شاید نمک خوردن و نمکدان شکستن هاست.

قطعه نخست:

از او در روزنامه صور اسرافیل به عنوان تاجر باشی بازار دین فروشان و شیخ فضل الله بی نور یاد شد.اگرچه مردم او را دوست داشتند امافضای فرهنگی و سیاسی در دست حدود دویست و بیست و چند روزنامه بود که علیه او می تاختند....روز سیزده رجب به دارش زدند.در اثر طوفان طناب از گردن شیخ پاره شدو پیکرش به زمین افتاد.وی را به حیاط نظمیه آوردند ، جماعت کثیری از مشروطه خواهان بیرون ریختند، آن قدر با قنداق تفنگ ولگد به نعش اقا زدند که خونابه از سرو صورت ودهان روی گونه و محاسنش ریخت. یک نفر از سران مجاهدان که مرد تنومندی بود وارد حیاط نظمیه شد.دیگران عقب رفتندو برایش راه باز کردند.من او را نشناختم ، غریبه بود اما مجاهدان خیلی احترامش کردند.جلو آمد و سر جنازه ایستاد. جلوی همه دکمه شلوارش را باز کرد و روبه روی این همه چشم، به صورت اقا....

قطعه دوم :

بعد از اسارت شیخ شریف عوامل رژیم بعث وحشیانه ترین شکنجه ها را روی شیخ اعمال کردند .  در خاطرات رضا آلبوغبیش(دیگر اسیر این ماجرا) چنین آمده است .: چند عراقی مرا به بار کتک گرفتند اما من تمام حواسم به شریف قنوتی بود ، شیخ چندین گلوله به بدنش اصابت کرده بود و خون زیادی از بدنش جاری بود . هر دو تشنه بودیم ، حــدود ده نفر شیخ را می زدند و می رقصیدند که یکی از عراقی ها با سر نیزه عمامه شیخ را زمین انداخت ، بعد فرمانده آنها به سمت شیخ حمله ور شد . سر نیزه را در شقیقه ی شیخ فرو برد و آنرا چرخاند ، از شیخ فقط آیه ی استرجاع ( انا لله و انا الیه راجعون ) و الله اکبر شنیده می شد ، آن سفاک با همان نیزه کاسه سر شیخ را در آورد و مغز سر شیخ نمایان شد و روی آسفالت خیابان افتاد و متلاشی شد ، عراقی ها با دیدن این صحنه دوباره پایکوبی کردند و گفتند : قتلنا خمینی ( ما یک خمینی را کشته ایم ) ، آنها وقتی جمجمه سر شیخ را برداشتند بـا سرنیـزه با عمامه شیخ بازی می کردند و شعار را تکرار می کردند . پیکر بی جان شیخ کنار ماشیـن افـتاده بود آنها پـاهـای شیخ را گرفتند ودر خیابان کشیدند . آنها قساوت را به حدی رساندند که به بدن ایشان لگد می زدند و اهانت می کردند . آنها بدن شیخ را مثله کرده و روی زمین می کشیدند ، و هر کس از راه می رسید لگدی به بدنـــش می زدند . بعد عمامه را به گردنش بستند و او را از ساختمان دو طبقه ای در خیاباـن چهل متری خرمشـــهر آویزان کردند . سه روز بعد یعنی 27 مهر سال1359 شهید شریف قنوتی اولین شهید روحانی دفاع مقدس در گلزار شهدای ابادان دفن شد.

حال خود قضاوت کنید!

 




برچسب ها : شهرضا



بعد از فاصله ای چهل روزه دوسه شامی می شود که برگشته ام به شهرضا یا همان قمشه خودمان با پسوند پرمعنای ( گِلی).هوای سرد داد می زند زمستان را.درختان بی نظم اما لخت وعریان و گاه بی شاخ و بن شده ،تردد کم ماشین ها و قحطی قابل توجه دوچرخه های چینی ! شال و کلاه هایی که فقط دو چشم سر را باقی می گذارند برای دیدن و دیده شدن،کوچه هایی پر از خاطره و البته چاله هایی که بی مقدمه و ناگهانی از خاطره بازی شیرین و کم خرج ،  هلت می دهند به وسط بورس نفت و نرسیدن دست شهرداریها به قیر سیه چرده اما گران قیمت.

بااولین لرزش ناشی از سرمای خشک این دیار کانال زدم به فضای گرم و صمیمی دوران کودکی ام. کرسی ها منقرض شده ای که فرزندانم نمی دانند و ندیدند که سر نشستن دور آن چه  دعواها بود! دلم لک زده برای انجیرهای خشکی که پدر بزرگ مادری در زمستان ارزانی دستان کوچکمان می کرد و بوی آبگوشت خانه پدر بزرگ پدری که کل محله را پر می کرد و تقریبا کل ایام هفته مهمان سفره کاسب ترش و شیرین چشیده روزگار بود.

از خیابان مدرسه ابتدایی که رد شدم خنده ام گرفت از سال هایی نه چندان دور که به محض دیدن سفیدی دانه های برف از پشت پنجره ، زمین و زمان را به هم می بافتیم که فردا تا سر پلاک خانه برف می آید و بعد در حالی که از خوشحالی آب دهن از لب و لوچه مان  راه افتاده بود می گفتیم فردا تعطیل است اما صبح دوباره شال و کلاه بود و کوچه هایی پر از یخ و لعنت های بی شمار به مدیری که فی الحال دستش از دار دنیا کوتاه است!

دیروز اما  به قصد نماز از سنگفرش های  بی رنگ و روی خیابان صاحب الزمان رد شدم، واقعا در این سرما ، عبای کلفت هم نعمتی است ها!   




برچسب ها : شهرضا برچسب ها : خاطره



 

مجلس روضه گرفتن  و مجلس روضه رفتن هم مثل خیلی از چیزهای دیگه درش ذوق و سلیقه های متفاوت وجود داره.بعضی ها عادت دارند که روضه شون حتما توی ماه محرم و صفر باشه ولی ممکنه عده دیگری از صاحب مجلس ها دقیقا برعکس نظرشون این باشه که روضه رو وقتی بگذارند که مجالس کمتر شده و از شماره افتاده اند. کم نیستند کسانی که رفته اند سراغ ائمه غریب بقیع و  کاظمین و سامرا و مراسم سوگواری شون رو دقیقا در ایام شهادت این امامان برگزار می کنند. تعدادی از مجالس روضه هم مخصوصا در جاهایی که آب و هوا وقت و بی وقت می ریزه به هم و یا زمستان سردی دارند مراسمشون نه طبق تقویم قمری بلکه طبق روزشمار شمسی است یعنی مثلا همیشه در مردادماه روضه برگزار می کنند.تعداد جلسات هم متفاوته. بعضی ها تک جلسه ، برخی یک هفته و غالبا ده روزه و گاه هم به مدت یک ماه. البته در چند مورد بنده جاهایی را سراغ دارم که هر روز در ساعت خاصی در خانه شان روضه برقرار است که واقعا یک توفیق است هم برای آن خانه و هم برای صاحب خانه که هر روز نام معصوم از این در و دیوار بلند می شود. با اینکه اکثر روضه ها به دلایل خاص اجتماعی و محلی از قبل از نماز مغرب شروع شده و ترجیحا در شب برگزار می شود اما خیلی از مجالس باحال هم هنگام سحر و با اقامه نماز صبح شروع می شود. این روضه ها که مشتری های پرو پاقرصی هم دارد معمولا با چاشنی یک صبحانه ساده همراه است و مستمعین قبل و یا همراه شنیدن وعظ واعظ و  مرثیه مداح غذا هم میل می کنند. یکی از خصوصیات شهرضا اینست که تقریبا در تمام ایام سال روضه های صبحگاهی آن بپاست و بانیان روضه ها طوری با هم هماهنگ کرده اند که در تمام ایام سال در شهر صبح ها روضه برپا باشد که این هم واقعا نعمتی است در خور توجه و پاسداشت.

یکی از مهم ترین و اثر گذار ترین گونه های روضه که متاسفانه در حال کم رنگ شدن است روضه های خانگی  است. منظورم از روضه های خانگی  مراسم های کوچکی است که جمعه ها در خانه با حضور یک واعظ انجام می شود و حاضران آن در وهله اول اهل و عیال و فرزندان ومنتسبین به صاحب خانه هستند. بنده خودم خاطرات شیرین و تجربیات گرانسنگی دارم از روضه های هفتگی در خانه پدر بزرگم مرحوم آقای ممیز در شهرضا. ایشان اصرار داشت و دیگران را ترغیب می کرد به برپایی روضه های خانگی و هم چنین خودش به مدت نیم قرن این رسم را ادامه داد که بعد از وفاتشان هنوز هم ادامه دارد. این روضه ها که بسیارهم کم خرج هستند راه بسیار مستقیم و زنده ای است برای ارتباط کوچک تر ها با معارف اهل بیت. علاوه بر اینکه بسیاری از مشکلات فقهی هم درهمین روضه ها حل و فصل می شود. شاید امروزی ها به این مسائل کم توجه شده اند ولی در قدیم اصلا رسم بود که وقت خانه گردانی و  ورود به خانه جدید اولین چیزی  که وارد می شد قران بود و اولین مجلسی هم که برگزار می شد مجلس روضه بود.

یک گونه بسیار مهم از روضه ها هم روضه های زنانه است که چون نیاز به یک آسیب شناسی دقیق و مفصل هم دارند اصلا وارد بحث از آن نمی شوم .عکس زیر هم در نوع خودش جالب است.بیرقی مربوط به عزاداری هیئت ناشنوایان تهران.

 




برچسب ها : شهرضا برچسب ها : دین



نوروز امسال برای نخستین بار طرح آرامش بهاری توسط سازمان اوقاف و امور خیریه به صورت گسترده در سراسر امام زاده گان و بقاع متبرکه کشور به اجرا درآمد.در این طرح که جهت استفاده بهتر از پتانسیل عظیم زائران نوروزی طراحی شده بود گروه های سه تا پنج نفره مبلغین با برپاکردن خیمه های معرفتی جلوه های جدیدی از تبلیغات دینی را به نمایش گذاشتند.علاوه بر تبلیغات عادی  و سابقه دار امام زاده ها در  این ایام مانند پاسخگویی به سوالات شرعی و مشاوره های دینی،در این طرح غرفه های مربوط به کودکان وهم چنین سمعی وبصری وچند رسانه ای به شدت فعال شدند.

من با دو نفر از دوستان غیر شهرضایی در امام زاده شاهرضا مستقر شدیم.امام زاده ای عظیم الشان در مدخل ورودی شهرضا با صحن وسرایی با صفا که بخاطر واقع شدن در مسیر اصلی شمال به جنوب کشور،سالانه پذیرای شش میلیون زائر می باشد.همجواری امام زاده با قبور مطهر بیش ازهفتصد شهید انقلاب وجنگ از جمله سردار خیبر شهید همت زمینه بسیار خوبی را برای ترویج فرهنگ شهادت وایثار فراهم کرده بود.

جالب آنکه شب اول که برای هماهنگی وتقسیم مسئولیت ها گردهم آمده بودیم عملا هیچ کس از جمله خودم حاضر نبود که اداره غرفه کودکان را بر عهده بگیرد.ولی از همان ساعات نخست شروع بکار طرح متوجه شدم که چه اشتباه بزرگی را مرتکب شده ام.به همین خاطر از روز سوم مسئولیت غرفه کودکان را با جان ودل بر عهده گرفتم.در این بخش کودکان بعد از خواندن سوره ای کوچک از قران کریم، یک نقاشی که برگرفته از مضمون قرآن و احادیث بود وقبلا توسط دوستان در قم طراحی شده بود را به سلیقه خود رنگ آمیزی می کردند و جایزه می گرفتند.کار با خردسالان از مناطق وفرهنگ های مختلف کشور وبعضا با نام های عجیب وغریب! تجربه بسیار جالب و مهمی بود.غرفه کودکان معمولا شلوغ ترین بخش بودبه طوری که در مدت اجرای طرح(15روز) بیش از پنج هزار جایزه در این بخش به کودکان اهدا شد.صحنه های عجیب هم کم ندیدم در این غرفه!بعضا بودند کودکانی که برای اولین بار به صورت چهره به چهره وفراتر از تلویزیون و رسانه با یک روحانی مواجه می شدند.دستشان را به گرمی می فشردم و با خوشرویی تمام به قرائت آنان توجه کامل می کردم گو اینکه می خواهم از آنها سوره ای از قرآن را فرابگیرم.گاهی اوقات آنقدر با بچه ها خو می گرفتم که حاضر نبودند نوبت را به نفر بعدی بدهند و اگر محفوظات قرآنی شان تمام می شد شروع می کردند به خواندن شعرهای کودکانه .برخی والدین هم کمی متعجب شده بودند از وقت گذاشتن یک عمامه بسر برای کودکان وخردسالانشان!

در ایام نوروز از صبح تا به شب در امام زاده بودم به طوری که اندازه کل عمرم شاهرضا را زیارت کردم!نمی دانم روز سوم یا چهارم عید بود که پدر محترم در موردی نادر تحملشان را از دست دادند و با تمام قوا به آقازاده شان(که بنده حقیر باشم!) تشر زدند که تو که آمدنت مثل نیامدنت است اصلا چرا به شهرضا آمدی؟ والده گرام هم عصبانیت ابوی را ساپورت فرمودند والبته با لحنی ملایم تر فرموند بار آخرت باشد که در ایام نوروز.... این مورد جدای از غر زدن های روزانه همسر و دو فرزند قد ونیم قدم بود.  این سه خط آخر را نوشتم صرفا جهت آشنایی با سختی تبلیغ در ایام عید!

 




برچسب ها : شهرضا برچسب ها : کودک


صفحات :
|  <  1  2  3  4  5  >>  >  |